۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

تاریخ کامل، نوشته عزالدین ابن اثیر:در این هنگام حسین به درون شد و نوره مالید(واجبی کشید) و سر و تن بشست

چون به حسین نزدیک شدند، فرمود که برای او سراپرده ای برافراشتند، آنگاه فرمان داد که اندازه ای مشک آوردند و در جامی بزرگ با آب در آمیختند. در این هنگام حسین به درون شد و نوره مالید و سر و تن بشست و بر سراسر پیگر نازنین گلاب افشاند و شادان و چابک و دمان و آراسته بیرون آممد. عبدالرحمن بن عبد ریه و بریر بن خضیر همدانی بر در سراپرده ایستاده و هریکی کوشیدند که پس از حسین، او به درون رود و خود را بپیراید و بیاراید. بیر به شوخیگری با عبدالرحمن پرداخت. عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند که این نه هنگام کار یاوه است. بریر گفت: مردمان من میدانند که من در جوانی و پیری به کار یاوه گرایشی نداشته ام، ولی از آنچه بر سرمان خواهد آمد، شاد و مژده یاب هستم. به خدا میان ما با دخترکان زیبای فراخ چشم بهشتی جز همین به جای نمانده است که ایشان با شمشیرهایشان بر ما تازند و آنگاه ما یکراست به آغوش آنان بال کشیم. چون حسین بپرداخت، این دو به درون رفتند.

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

اندر زاده شدن محمود و رفتن به تهران

به نام خداوند فرزانگان - خداوند پاکان و آزادگان
خداوند شادی و فرخندگی - خداوند نیکی و سرزندگی
پس از نام یزدان که بایسته شد - روان کردن کِلک، شایسته شد
سحرگه که سر پنجه ی آفتاب زُدود - از دو چشمان من گَردِ خواب
مرا آمد اندیشه کای مرد جنگ - نباشد ازین بیش جای درنگ
همه کارِ گردون شده زیر و رو - ببُردند از ایرانیان آبرو
سه ده سال بگذشت ازین انقلاب - ندیدی بجز سایه از آفتاب
بسی رنج بردی درین سال سی - ز نامردمی، بد دلی، ناکسی
نه از پهلوانیست دیگر سخن - نه از پاکبازان دشمن شکن
که زاغان به جای عقاب آمدند - چو دزدانِ ره با نقاب آمدند
ببردند و خوردند و افروختند - ز دین آتش و مردمان سوختند
به خامه درآور یکی داستان - ز دوران نزدیک، نی باستان
بجای تهمتن بیا و بگو - ز محمود، اهریمن زشتخو
پس اینک «دودوزه » بگوید ترا - ز مردی که مردی نباشد ورا
هزار و سه صد با سی و پنج شد - به زاییدنش مام در رنج شد
ارادان بُد آنجا دِه گرمسار - همه مردمانش کنون شرمسار
یکی نفله آمد به گردون پدید - که گردون بدین نفله گی کس ندید
نهادند محمود نام ورا - ز خونابه شستند کام ورا
چو بگشود چشمش به دنیای دون - همه دلخوشی ها زدل شد برون
تو گویی دو چشمش دو سوراخ ریز - که دارد به گیتی هوای ستیز
دماغش به رخ همچو گرز گران - بزد ناله چون گربه ی نیمه جان
چو چشم پدر بر دو چشمش فتاد - چو میمونِ خندان، دو لب برگشاد
بگفتا یکی چیست این جانور - که شرمنده کرده ز زشتی، پدر
دویُم گفت زشتست و بی مایه این - تراود ز چشمان او خشم و کین
دگر گفت بوزینه زین بهتر است - که در آفرینش ز گوهر، سر است
بگفتند وپی در پی از ننگ - او به زخم زبان کرده آهنگ او
سه سالی گذشت و ببالید - خوش بِرید و بخورد و بمالید خوش
ولی طعنه ی مردمان کم نشد - به زخم زبان هیچ مرهم نشد
چو ز اندازه بگذشت زخم زبان شدند - از ارادان به تهران روان

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

ویژگی های ایرانی اصیل

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست
هیچکس سوار بر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.
“این ادب اصیلمان است:نجابت- قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی
به همه ایرانیان بگویم تا یادمان بماندچه بودیم و چه شدیم

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

تورات: داستان حضرت ابراهیم که سارا همسر زیبا روی خود را در اختیار فرعون قرار میدهد

و ابرام به مصر فرود آمد… به زن خود سارا می گفت: اینک می دانم که تو زن نیکو منظر هستی همانا چون اهل مصر تو را ببیند گویند این زوجه اوست پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند پس بگو که تو خواهر من هستی… و امرای فرعون او را دیدند و او را در حضور فرعون ستودند پس وی را به خانه ی فرعون در آوردند و به خاطر وی با ابرام احسان نمود و او صاحب میش ها و گاوان و… شد
-سفر پیدایش، باب ۱۲ : ۱۱

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

حسین بن علی,سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار,صفحه 146

ما از تبار قریشیم,هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانیان. هر عربی از هر ایرانی بهتر وبالاتر.هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر,ایرانیها را باید دستگیر وبه مدینه آورد.زنانشان را فرختن ومردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشتن."

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

فردوسی به مهاجمان عرب: پتیاره/اهرمن/مارخوار... آیا براستی او شیعه علی بود

آیا فردوسی شیعه علی بود. اگر هم مطلب کوتاهی در وصف محمد,علی,عمر ....نوشته به خاطر این بوده که کتابش از گزند این مهاجمان در امان بمونه همانطور که مردم ایران باستان اسامی الله, محمد حسن, . . . را روی پایه های پاسارگاد نوشتند تا اعراب اون رو تخریب نکنند
ابیات زیر اوج افسوس او را از تهاجم اعراب میرسونه. آیا علی, حسن, . . . . از همان قماش نبودند؟

از این مارخوار اهرمن چهرگان / ز دانایی و شرم بی بهرگان

نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گیتی به باد

از این زاغساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

بدین تخت شاهی نهادست روی / شکم گرسنه مرد دیهیم جوی

انوشیروان دیده بُد این به خواب / کزین تخت بپراکند رنگ و آب

چنان دید کز تازیان صد هزار / هیونان مست و گسسته مهار

گذر یافتندی به اروند رود / نماندی بر این بوم و بر تار و پود

هم آتش بِمُردی به آتشکده / شدی نور نوروز و جشن سَده

ز ایران و بابِل ز کشت و دِرود / به چرخ زحل بر شدی تیره دود

به هر کشوری در ستمکاره ای / پدید آید و زشت پتیاره ای

نشانِ شب تیره آید پدید / ز ما بخت فرخ بخواهد پرید

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

میزان رشنفکری خاتمی: فاشیسم از لیبرالیسم بسیار بدتر و خطرناکتر است!

خاتمی هرجا توانسته است با بی‌رحمی تمام بر نظام‌های انسانی و مدرن غربی تاخته است و به جای آن، نسخه جمهوری اسلامی را برای جامعه تجویز کرده است
خاتمی:.
دل خوش نداشتن از حکومت دینی بدتر از سکولار شدن است.
ما مدعی هستیم اصلاحاتی که می‌گوییم از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری می‌کند.
ما از جمهوری اسلامی که منطبق با معیارهای اسلامی و مردم‌سالاری نیز هست دفاع می‌کنیم و تنها راه دفاع از این حکومت و تقویت آن را همین اصلاحات می‌دانیم.
فاشیسم از لیبرالیسم بسیار بدتر و خطرناکتر است
ما راهمان این راه بود که اگر تداوم پیدا می‌کرد و انشالله باید تداوم پیدا کند، می‌توانست و می‌تواند هم استبداد را به عنوان پدیده تلخ و زشت تاریخی از صحنه خارج کند و هم مانع سکولاریسم که انسان را از بسیاری معیارهای معنوی محروم می‌کند؛ بشود.»

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

علی بعد از به رسیدن به خلافت٬ بارها دستور قتل عام مردم بیگناه ایران را صادر کرده است.

علی در دوران خلافت عمر و عثمان چه کمکی به ایرانیان شکست خورده کرد؟ علی در دوران خلافت خودش که در جایگاه قدرت بود٬ چه کمکی به ایرانیان کرد؟ هیچ و هیچ.علی تازی٬ وقتی برای هم میهنان خودش دلسوزی نمیکرد و آنها را به راحتی از دم تیغ میگذراند٬ به ایرانیان دلبستگی داشت؟؟؟
در هیچ کجای تاریخ موردی پیدا نمیشود که علی از اعمال وحشیانه اعراب در ایران جلوگیری کرده باشد و یا در مورد دستورات بی رحمانه عمر و عثمان در قتل عام و رفتار وحشیانه با اسیران٬ به کمک ایرانیان شتافته باشد. بلکه برعکس٬ همیشه در مشورتهای خویش با عمر و عثمان با آنها همراهی کرده تا بهتر و راحتتر بر ایرانیان چیره شوند. و این منطقی تر به نظر میرسد که یک عرب با خلیفه خود٬ خلیفه ای که با او بیعت کرده است همراهی٬ همفکری کند تا جانبدار قومی بیگانه باشد٬ آنهم قوم عجم !! پس علی دلیلی برای کمک به ایرانیان٬ و در دلش مهری برای ایرانیان نداشته٬ همانطوری که عمر وعثمان نداشته اند. آیا بدیهی نیست که وقتی جنگی بین دو قوم جریان دارد هر که به فکر قوم خویش باشد و نه قوم بیگانه؟
براساس اسناد تاریخی٬ علی در کنار و همپای دیگر خلفای تازی٬ عمر و عثمان٬ در تمام رایزنی ها شرکت داشته و به عنوان یکی از مردان جنگجوی٬ یکی از مشاوران مهم عمر و عثمان بشمار میرفته.
علی یکی از خویشاوندان و مشاوران و یاران دو خلیفه و در تمام امور داخلی و خارجی و جنگهای تازیان بر علیه ایرانیان شرکت داشته و در همه چیز سهیم بوده است. روابط علی و عمر به گونه ای نزدیک و علی چنان مورد اطمینان عمر بوده است که در نبودنش علی را جانشین خود قرار میداده است
7 - علی در نهج البلاغه، خطبه 219 (برگ 721) به مناسبت مرگ عمر چنین میگوید:
« او کسی است که کجی را راست کرد٬ و درد را درمان کرد٬ و سنت را بر پا داشت٬ و فتنه را پشت سر گذاشت٬ پاک جامه رفت و اندک عيب٬ خير خلافت را دريافت و از شر آن اجتناب جست. طاعت خداوند را بجای آورد و بر ادای حقش تقوی ورزید».
براساس اسناد تاریخی علی بعد از به رسیدن به خلافت٬ بارها دستور قتل عام مردم بیگناه ایران را صادر کرده است. این دستورات به دنبال شورشهایی پیاپی که مردم در شهرهای مختلف انجام میداند صادر شده که به هیچ وجه امکان توجیح آنها نیست. کشتن و کشته شدن سربازان در میدان جنگ یکی از عوارض نگونبختانه جنگ است٬ ولی ما در اینجا در مورد سربازان جنگی سخن نمی گویم٬ بلکه سخن از کشتار بی رحمانه مردم عادی٬ زن و بچه و مردان بیگناه است.

- علی بین ۴ تا ۵ هزار نفر از کسانی را که در جنگ صفين با او همکاری نکردند را به فرماندهی رإیع بن خثيم ثوری٬ برای جنگ به ديلمان فرستاد. فتوح البلدان برگ 81

- مردم فارس و کرمان در شورش خود بر عليه دستگاه خلافت علی نمایندگان علی را از شهر بيرون راندند و از دادن خراج سرپيچی کردند. علی زياد بن ابيه را به فارس فرستاد که مردم را سرکوب کرد و خراج گرفت. تبری پوشینه ۶ برگ ۲۶۵۷ و برگ 2674 – تبری پوشینه ۷ برگ ۲۷۲۲ + کامل٬ ابن اثیر پوشینه ۱ برگ ۳۲۸ و ۳۳۳

- مردم استخر در زمان علی دوباره دست به شورش زدند و اين بار علی عبدالله بن عباس را برای سرکوبی مردم استخر فرستاد که به گفته ابن بلخی: «عبدالله بن عباس خلایقی بی اندازه بکشت». فارسنامه این بلخی برگ 278 + فتوح البلدان برگ ۱۴۶
نهج البلاغه خطبه 146:
« از سخنان آنحضرت علیه السلام است به عمر بن خطاب هنگامی که برای رفتن خود به جنگ با اهل ایران با آن بزرگوار مشورت نمود.

عمر گفت یا علی پس دستور چیست؟ فرمود رای اینست که تو در مدینه مانده مرد دلیری را امیر لشگر اسلام نموده بجنگ ایرانیها بفرستی و اگر هم مغلوب شده شکست بخورند تو در جای خود مانده دوباره لشگر آماده میسازی و برای سرداری لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لیاقت دارد٬ عمر این رای را اختیار نموده نامه ای به نعمان که در بصره بود نوشت و او را مامور نمود که به سپهسالاری لشگر اسلام به جنگ ایرانیها برود.....
پس رای خود را برای نرفتن عمر بکارزار از روی برهان چنین بیان فرمود:
مکان زمامدار دین و حکمران مملکت مانند رشته مهره است که آنرا گرد آورده بهم پیوند می نماید٬ پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده و پراکنده گردد و هرگز همه آنها گرد نیامده است.......
اگر چه امروز عرب اندکست٬ لیکن بسبب دین اسلام (و غلبه بر سایر ادیان) بسیار است.....
پس تو مانند میخ وسط آسیا(ساکن و برقرار) باش و آسیا(ی جنگ) را بوسیله عرب بگردان (در تجهیز لشگر و آراستگی و انتظام امرایشان بکوش) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود بکارزار مرو .....
و دیگر آنکه اگر تو وارد کارزار شوی ایرانیها ترا ببینند میگویند: این پیشوای عرب است٬ که اگر او ار از بین ببرید (بقتل رسانید) آسودگی خواهید یافت٬ و این اندیشه حرص ایشانرا بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود کردن) تو سختتر و زیاد تر می گرداند......»

و در تاریخ تبری:

تبری پوشینه 5 برگ 1942- 1943
« چنان بود که عمر آنها را از پیشروی در دیار جبل منع کرده بود....
.... آنگاه ندای نماز جماعت دادند که مردم فراهم آمدند و سعد بیامد و عمر از نام سعد فال نیک زد و بر منبر به سخن ایستاد و خبر را با مسلمانان بگفت و با آنها مشورت کرد و گفت:
..... آیا صواب است که من با کسانی که پیش منند و آنچه فراهم توانم کرد بروم و در منزلگاهی میان این دو شهر فرود آیم و آنها را برای حرکت دعوت کنم و ذخیر قوم باشم تا خدا ظفرشان دهد و آنچه را خواهد مقرر کند. اگر خدا ظفرشان داد آنها را سوی دیار پارسیان برانم که بر سر ملکشان جنگ آغاز کنند؟
....
آنگاه علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:
ای امیر مومنان، جماعت رای صواب آوردند و مکتوبی را که به تو رسیده فهمیدند، ظفر و شکست این کار به بیش و کمی نیست، ..... وضع تو نسبت به مسلمانان چون رشته مهره هاست که آنرا فراهم دارد و نگه دارد و اگر پاره شود مهره ها پراکنده شود و برود و هرگز به تمامی فراهم نیاید. اکنون عربان اگر چه کمند اما بوسیله اسلام بسیارند و نیرومند. بمان و به مردم کوفه که بزرگان و سران عربند و از جمع بیشتر و تواناتر و کوشاتر از اینان باک نداشته اند، بنویس که دو سوم آنها سوی پارسیان روند و یک سوم بمانند و به مردم بصره بنویس که جمعی از سپاه آنجا را به کمک مردم کوفه فرستند. »
ادامه در برگ 1945
«علی برخاست گفت: اما بعد ای امیر مومنان، اگر مردم شام را از شام ببری رومیان سوی زن و فرزندشان بتازند و اگر مردم یمن را از یمن ببری حبشیان سوی زن و فرزندشان تازند، تو اگر از این سرزمین بروی همه اطراف آن آشفته شود تا آنجا که پشت سرت به سبب زنان و نانخوران از آنچه در پیش روی داری مهمتر شود، این کسان را در شهرهایشان به جای گذارد و به مردم بصره بنویس که سه گروه شوند: یک گروه پیش زن و فرزند بمانند و گروهی با ذمیان بمانند که نقض پیمان نکنند و گروهی دیگر به کمک برادران خویش سوی کوفه روند، اگر عجمان فردا ترا ببینند گویند این امیر عرب است و ریشه عرب، و سختتر و مصرانه تر حمله کنند. »

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

گنجی:قران کلام خدا نیست،زاده ذهن پیامبر است،اندیشه معصومیت خرافه است،مهدویت باطل است،موجودی به نام امام زمان وجود ندارد.

توجه: ۱۵ کاربر بر این باورند که این لینک مشکل توهین‌آمیز دارد.
مذهبیون هنوز هم نمیدونن به چی دارن اعتراض میکنن. اقلا بگید خبر غیر واقعی. گنجی که در صحبت هاش توهین نکرد باور های شما رو منکر شد

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

رابرتسون: نقض حقوق بین‌الملل که از سوی رژیم ایران در مورد کشتار سال ۶۷ اعمال شده در هیچ قتل عام دیگر جهان دیده نشده

اسناد این جنایت ضد بشری اکنون به حد وفور جمع آوری و تنظیم شده، و گزارش ۱۴۵ صفحه‌ای جفری رابرتسون زمینه‌های حقوقی برای تعقیب قانونی آمران و عاملان این جنایت را به دقت ترسیم کرده است.
آقای رابرتسون حقوق‌دان مشهور انگلیسی سابقه و تبحر زیادی در تعقیب کیفری مجرمان و به خصوص مرتکبان جنایت علیه بشریت در سطح بین‌المللی دارد. این تحقیق به همت بنیاد عبد الرحمان برومند در آمریکا انجام شده و گزارش آن نیز از سوی این بنیاد منتشر شده است(۱). این برای اولین بار است که قتل عام سال ۶۷ از سوی یک حقوق‌دان بین‌المللی با تجربه از نظر حقوقی مورد بررسی قرار گرفته و ابعاد جنایی آن مشخص شده است. آقای رابرتسون کشتار سال ۶۷ و عواقب آن را از چهار منظر مشمول نقض قوانین بین‌الملل می‌شناسد و از افراد متعددی که در جریان این کشتار دخیل بوده‌اند، و یا مسئولیت داشته‌اند نام می‌برد.
آقای رابرتسون یکی از موارد نقض حقوق بین الملل از جانب حکومت ایران در جریان کشتار سال ۶۷ را رفتار شقاوت‌آمیز این رژیم با بازماندگان قربانیان می‌داند. نفس این واقعیت که رژیم جمهوری اسلامی در طول ۲۲ سال گذشته از پاسخ دادن به هر سؤالی از سوی خانواده‌های قربانیان کشتار ۶۷ در مورد کیفیت قتل و دفن و محل دفن عزیزانشان طفره رفته و حتا از ابراز احساسات و ادای احترام نسبت به آنان مانع شده است از دید آقای رابرتسون از مصادیق نقض حقوق آنان بشمار می‌رود و علاوه بر این، آن را یک رفتار تبعیض‌آمیز می‌شناسد. این نقض حقوق در طول ۲۲ سال گذشته مستمرا ادامه داشته و هزاران خانواده عزادار را به درد و رنج مستمر و دایمی گرفتار کرده است. این جنبه از نقض حقوق بین‌الملل که از سوی رژیم ایران در مورد کشتار سال ۶۷ اعمال شده در هیچ جنایت و قتل عام دیگر جهان در دوره معاصر دیده نشده است. به عبارت دیگر، در هیچ یک از قتل عام‌های دیگر یک سد سال گذشته در جهان، از هلوکاست گرفته تا رواندا و بوسنیا و کوسوو دیده نشده است که بازماندگان آنان برای بیش از دو دهه از آگاهی در باره سرنوشت عزیزان خود یا بزرگداشت و سوگواری در باره آنان محروم و ممنوع شده باشند. با ادامه فشار شقاوت‌آمیز حکومت بر بازماندگان، جنایت فجیع قتل عام سال ۱۳۶۷ پس از ۲۲ سال هم‌چنان ادامه دارد.

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

چرا ایرانیان این چنین به علی دلبستگی پیدا کردند؟-ارسال نشده 2

در طول سالیان دراز در گوش ایرانیان خوانده اند که علی دوستدار ایرانیان بوده٬ علی به ایرانیان کمک کرده و ایرانیان هم در مقابل علی را دوست میداشته اند. ولی تا به حال کسی به ما نگفته چرا؟ چرا علی تازی٬ وقتی برای هم میهنان خودش دلسوزی نمیکرد و آنها را به راحتی از دم تیغ میگذراند٬ به ایرانیان دلبستگی داشت؟؟؟

بیاید نخست به چهره ی نادرستی که از علی برای ما ترسیم کرده اند بنگریم. این فرتور علی که به گونه ای نادرست ترسیم شده تا با نگاه کردن به آن٬ در دل ما احساس مهربانی و خوبی و پاکی درباره علی به وجود آورد. این فرتور را به گونه ی مردان ایرانی ترسیم کرده اند تا جلوه یک ایرانی را در ذهن بیننده ایجاد کند٬ ولی همانطور که می بینید علی واقعی موجودی خشک٬ خشن و بی رحم بوده است وآن از چهره واقعی اش نمایان است.

http://derafsh-kaviyani.com/jpg/ali1.jpg

http://derafsh-kaviyani.com/jpg/ali2.jpg

چرا و به چه دلیل ایرانیان این چنین به علی دلبستگی پیدا کردند؟ علی در دوران خلافت عمر و عثمان چه کمکی به ایرانیان شکست خورده کرد؟ علی در دوران خلافت خودش که در جایگاه قدرت بود٬ چه کمکی به ایرانیان کرد؟ هیچ و هیچ. در هیچ کجای تاریخ موردی پیدا نمیشود که علی از اعمال وحشیانه اعراب در ایران جلوگیری کرده باشد و یا در مورد دستورات بی رحمانه عمر و عثمان در قتل عام و رفتار وحشیانه با اسیران٬ به کمک ایرانیان شتافته باشد. بلکه برعکس٬ همیشه در مشورتهای خویش با عمر و عثمان با آنها همراهی کرده تا بهتر و راحتتر بر ایرانیان چیره شوند. و این منطقی تر به نظر میرسد که یک عرب با خلیفه خود٬ خلیفه ای که با او بیعت کرده است همراهی٬ همفکری کند تا جانبدار قومی بیگانه باشد٬ آنهم قوم عجم !! پس علی دلیلی برای کمک به ایرانیان٬ و در دلش مهری برای ایرانیان نداشته٬ همانطوری که عمر وعثمان نداشته اند. آیا بدیهی نیست که وقتی جنگی بین دو قوم جریان دارد هر که به فکر قوم خویش باشد و نه قوم بیگانه؟

یکی از بهانه هایی که تازی پرستان نادان برای بیگناهی علی می آورند این است که حمله تازیان به ایران در زمان عمر صورت گرفته٬ پس علی بیگناه است.

براساس اسناد تاریخی٬ علی در کنار و همپای دیگر خلفای تازی٬ عمر و عثمان٬ در تمام رایزنی ها شرکت داشته و به عنوان یکی از مردان جنگجوی٬ یکی از مشاوران مهم عمر و عثمان بشمار میرفته. در نهج البلاغه چنین آمده:


نهج البلاغه خطبه 146:
« از سخنان آنحضرت علیه السلام است به عمر بن خطاب هنگامی که برای رفتن خود به جنگ با اهل ایران با آن بزرگوار مشورت نمود.

عمر گفت یا علی پس دستور چیست؟ فرمود رای اینست که تو در مدینه مانده مرد دلیری را امیر لشگر اسلام نموده بجنگ ایرانیها بفرستی و اگر هم مغلوب شده شکست بخورند تو در جای خود مانده دوباره لشگر آماده میسازی و برای سرداری لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لیاقت دارد٬ عمر این رای را اختیار نموده نامه ای به نعمان که در بصره بود نوشت و او را مامور نمود که به سپهسالاری لشگر اسلام به جنگ ایرانیها برود.....
پس رای خود را برای نرفتن عمر بکارزار از روی برهان چنین بیان فرمود:
مکان زمامدار دین و حکمران مملکت مانند رشته مهره است که آنرا گرد آورده بهم پیوند می نماید٬ پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده و پراکنده گردد و هرگز همه آنها گرد نیامده است.......
اگر چه امروز عرب اندکست٬ لیکن بسبب دین اسلام (و غلبه بر سایر ادیان) بسیار است.....
پس تو مانند میخ وسط آسیا(ساکن و برقرار) باش و آسیا(ی جنگ) را بوسیله عرب بگردان (در تجهیز لشگر و آراستگی و انتظام امرایشان بکوش) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود بکارزار مرو .....
و دیگر آنکه اگر تو وارد کارزار شوی ایرانیها ترا ببینند میگویند: این پیشوای عرب است٬ که اگر او ار از بین ببرید (بقتل رسانید) آسودگی خواهید یافت٬ و این اندیشه حرص ایشانرا بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود کردن) تو سختتر و زیاد تر می گرداند......»

و در تاریخ تبری:

تبری پوشینه 5 برگ 1942- 1943
« چنان بود که عمر آنها را از پیشروی در دیار جبل منع کرده بود....
.... آنگاه ندای نماز جماعت دادند که مردم فراهم آمدند و سعد بیامد و عمر از نام سعد فال نیک زد و بر منبر به سخن ایستاد و خبر را با مسلمانان بگفت و با آنها مشورت کرد و گفت:
..... آیا صواب است که من با کسانی که پیش منند و آنچه فراهم توانم کرد بروم و در منزلگاهی میان این دو شهر فرود آیم و آنها را برای حرکت دعوت کنم و ذخیر قوم باشم تا خدا ظفرشان دهد و آنچه را خواهد مقرر کند. اگر خدا ظفرشان داد آنها را سوی دیار پارسیان برانم که بر سر ملکشان جنگ آغاز کنند؟
....
آنگاه علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:
ای امیر مومنان، جماعت رای صواب آوردند و مکتوبی را که به تو رسیده فهمیدند، ظفر و شکست این کار به بیش و کمی نیست، ..... وضع تو نسبت به مسلمانان چون رشته مهره هاست که آنرا فراهم دارد و نگه دارد و اگر پاره شود مهره ها پراکنده شود و برود و هرگز به تمامی فراهم نیاید. اکنون عربان اگر چه کمند اما بوسیله اسلام بسیارند و نیرومند. بمان و به مردم کوفه که بزرگان و سران عربند و از جمع بیشتر و تواناتر و کوشاتر از اینان باک نداشته اند، بنویس که دو سوم آنها سوی پارسیان روند و یک سوم بمانند و به مردم بصره بنویس که جمعی از سپاه آنجا را به کمک مردم کوفه فرستند. »
ادامه در برگ 1945
«علی برخاست گفت: اما بعد ای امیر مومنان، اگر مردم شام را از شام ببری رومیان سوی زن و فرزندشان بتازند و اگر مردم یمن را از یمن ببری حبشیان سوی زن و فرزندشان تازند، تو اگر از این سرزمین بروی همه اطراف آن آشفته شود تا آنجا که پشت سرت به سبب زنان و نانخوران از آنچه در پیش روی داری مهمتر شود، این کسان را در شهرهایشان به جای گذارد و به مردم بصره بنویس که سه گروه شوند: یک گروه پیش زن و فرزند بمانند و گروهی با ذمیان بمانند که نقض پیمان نکنند و گروهی دیگر به کمک برادران خویش سوی کوفه روند، اگر عجمان فردا ترا ببینند گویند این امیر عرب است و ریشه عرب، و سختتر و مصرانه تر حمله کنند. »

همانطور که می بینید٬ علی شرکت عمر را در سپاه تازیان به سود تازیان نمی دید و با آن مخالفت کرد. چه بسا وجود عمر در میان سپاه عرب٬ باعث برافروخته شدن ایرانیان می شد و عاقبت جنگ به سود ایرانیان خاتمه می یافت.
دقت کنید٬ چقدر ملیت عربِ علی برایش اهمیت داشته که آنرا چند بار تکرار میکند. و با این حال٬ بهانه جویان اسلامی میگویند٬ برای علی ایرانی و یا عرب بودن مهم نبوده بلکه علی برای حق و حقوق ایرانیان تلاش میکرده!!! ما می پرسیم کجا و چگونه و چرا؟

علی میر فطروس در همین مورد در کتاب « ملاحظاتی در تاریخ ایران ...» مینویسد:

« علی در حمله به ایران و خصوصا در جنگ نهاوند از عوامل مهم و از مشاوران نزدیک عمر بود. در همین جنگ٬ وقتی سپاهیان اسلام - ابتدا- شکست خورده بودند٬ عمر برای تشویق و ترغیب سپاه٬ خواست که شخصا به جنگ ایرانیان برود٬ اما حضرت علی او را از این کار منع کرد و به عمر توصیه کرد: تو سر این سپاهی و اگر بروی و کشته شوی٬ سپاه اسلام بکلی متلاشی شود٬ تو باید مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد٬ دشمن (ایرانیان) بداند که٬ اینجا پشت دارد. (نگاه کنید به: تاریخ تبری- پوشینه ۵ برگ ۱۹۴۳ و ۱۹۴۵ + اخبار الطول- برگ ۱۴۷ + نهج البلاغه برگ ۴۴۳ – ۴۴۶).


نمونه های بسیاری از اینگونه مشاورتها و همیاری علی در هجوم به ایران و کمکهایش به عمر و عثمان در امور خلافت، در تاریخ وجود دارد:


تبری پوشینه 4 برگ 1371
« ابوبکر از آن پس که فرستادگان برفتند علی و زبیر و طلحه و عبدالله بن مسعود را بر گذرگاههای مدینه گماشت.... »

تبری پوشینه 4 برگ 1631
« عبدالله بن عمر گوید:
سالی که عمر به خلافت رسید عبدالرحمان بن عوف را سالار حج کرد ...... علی بن ابیطالب عهده دار قضا بود.»

تبری پوشینه 4 برگ 1632
« عمر ندای نماز داد و مردم بر او فراهم شدند و کس فرستاد و علی علیه السلام را در مدینه جانشین کرده بود بخوان که بیامد. »
«....... و چنان بود که علی علیه السلام را در مدینه جانشین عمر شده بود .... »
تبری پوشینه 5 برگ 1822 (پس از آوردن پروه های تیسفون)
« وقتی شمشیر خسرو و کمر بند و زیور وی را پیش عمر آوردند گفت: کسانی که این را تسلیم کرده اند موتمن بوده اند.
علی گفت: تو خویشتن داری، رعیت نیز خویشتن دار شده. »

تبری پوشینه 5 برگ 1842
« عمر بن خطاب مردم را فراهم آورد و گفت: تاریخ از چه روز نهم؟
علی گفت: از روزی که پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم هجرت کرد و سرزمین مشرکان را ترک کرد. »
تبری پوشینه 5 برگ 1864
« فرستادگان قوم سوی عمر رفتند، ولید نیز سران و دینداران نصاری را فرستاد، عمر به آنها گفت: جزیه بدهید.
گفتند: چیزی از ما بگیر و نام آنرا جزیه مگذار.
عمر گفت: ما نام آنرا جزیه می گذاریم و شما هر چه میخواهید بنامید.
علی بن ابیطالب گفت: ای امیر مومنان مگر سعد زکات را دو برابر از آنها نگرفته است؟
گفت: چرا و سخن علی را شنید. »

تبری پوشینه 5 برگ 2046
« عمربن خطاب با مسلمانان در کار ترتیب دیوانها مشورت کرد،
علی بن ابیطالب گفت: هر سال اموالی را که پیش تو فراهم میشود تقسیم کن و چیزی از آن نگه مدار. »

تبری پوشینه 5 برگ 2078 (هنگام جانشینی عمر)
« عبدالرحمان به علی گفت: تو می گویی به سبب خویشاوندی پیمبر و سابقه و خدمت موثر در کار دین بیش از همه حاضران شایستگی خلافت دارم. و بیجا نیست، اما اگر کار از تو بگردد و به تو نرسد کدام یک از این جمع را برای اینکار شایسته تر میدانی.
گفت : عثمان»
ادامه....
تبری پوشینه 5 برگ 2079
« عبدالرحمان سه روز در خانه خود بماند که نزدیک مسجد بود..... عبدالرحمان کس به طلب علی فرستاد و به او گفت: اگر با تو بیعت نکنم به کی نظر می دهی؟
گفت : عثمان. »

تبری پوشینه 5 برگ 2127 (جانبداری علی از عثمان)
«علی علیه السلام گفت: شما که عیب عثمان میگویید همانند آن کسید که خویشتن را ضربت می زند که همراهش را بکشد. »

تبری پوشینه 6 برگ 2241 (شورش مصریان بر عثمان)
« وقتی مصریان در ذی خشب منزل گرفتند، با علی و یاران پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم سخن کرد که آنها را بازگردانند.»

تبری پوشینه 6 برگ 2243
« پس از رفتن مصریان علی پیش عثمان آمد و گفت: سخن گوی که مردم استماع کنند و شاهد آن شوند..... بیم دارم گروهی دیگر از کوفه بیایند و بگویی ای علی سوی آنها برو و من رفتن نتوانم و معذورم نداری، و گروه دیگر از بصره بیایند و گویی ای علی سوی آنها برو اگر نروم پنداری که رعایت خویشاوندی نکرده ام و حق تو را سبک گرفته ام. »

تبری پوشینه 6 برگ 2245
« چون برون شد نائله دختر قرامضه، زن عثمان پیش وی آمد و گفت: ..... سخن علی را شنیدم که دیگر پیش تو نخواهد آمد، مطیع مروان شده ای که تو را هر کجا بخواهد می کشد.
گفت: چه باید کرد.
گفت: کس پیش علی فرست و از او استمالت کن که خویشاوند است و خلاف تو نمیکند. »

تبری پوشینه 6 برگ 2248
« آنروز که عثمان غش کرده بود علی بن ابیطالب پیش وی رفت، بنی امیه اطراف وی بودند،
علی گفت: ای امیر مومنان تو را چه میشود. »


تبری پوشینه 6 برگ 2254
« پس عثمان کس سوی علی فرستاد و او را خواند و چون بیامد گفت: ای ابو حسن، رفتار مردم چنان بوده که دیده ای و رفتار من چنان بود که دانسته ای، میترسم مرا بکشند، آنها را پس فرست. »

تبری پوشینه 6 برگ 2278
« مصریان .... گفتند: از این ورطه رهایی نداریم جز اینکه این مرد(عثمان) را بکشیم و مردم به این حادثه از ما مشغول شوند. و راهی برای نجاتشان جز کشتن عثمان نماند. آهنگ در کردند اما حسن و ابن زبیر و محمد بن طلحه و مروان بن حکم و سعید بن عاص و دیگر فرزندان صحابه که با آنها بودند مانعشان شدند و در هم آویختند. »


تبری پوشینه 6 برگ 2284
پس از کشته شدن عثمان
« علی نیز خبر یافت و گفت: خدا عثمان را رحمت کند و به جای وی نیکی آرد. »

تبری پوشینه 6 برگ 2286
« همه کسان برفتند، عثمان قرآن خواست و قرائت آغاز کرد. حسن نزد وی بود.»

تبری پوشینه 6 برگ 2302
« عکرمه به نقل از ابن عباس گوید: وقتی عثمان برای آخرین بار محاصره شد......
گوید: از ابن عباس پرسیدم: مگر دو محاصره بود؟
گفت: آری، محاصره اول ده روز بود، مصریان آمده بودند که علی در ذی خشب آنها را بدید و از عثمان بازشان گردانید، بخدا علی برای وی یاری راستگو بود...... »


تبری پوشینه 6 برگ2590 (گفتگوی شریح بن هانی با عمروعاص)
« شریح گوید: این سخنان را باوی بگفتم که چهره اش درهم رفت و گفت: من کی مشورت علی را پذیرفته ام یا پیرو دستور وی بوده ام یا به رای او اعتنا داشته ام؟
گفتم: ای روسپی زاده، چه مانعی دارد که نظر سرورت را که پس از پیمبر پیشوای مسلمانان است، بپذیری؟ کسانی بهتر از تو بودند یعنی ابوبکر و عمر با او مشورت می کردند و به رای وی کار میکردند.»

نهج البلاغه خطبه 134 برگ 415
« از سخنان آن حضرت علیه السلام است هنگامیکه عمربن خطاب برای رفتن بجنگ رومیان از آن بزرگوار مشورت نمود .... »

تبری پوشینه 5 برگ 1999
« علی بن ابیطالب گوید: وقتی خبر فتح خراسان به عمر رسید گفت: خوش داشتم که میان ما و آنها دریایی از آتش بود.
گفتم: چرا از فتح آنها آزرده ای که اینک وقت خرسندی است.»

نمونه خرسندی علی در فتح و کشتار ایرانیان بدست سرداران خونخوار تازی.

تبری پوشینه 5 برگ 1872
« در همین سال یعنی سال هفدهم عمر برای آخرین بار سوی شام آمد......
....
عمر روانه شد و علی علیه السلام را در مدینه جانشین کرد.»


پس از شکست ایرانیان و پیروزی اعراب٬ علی به مردم کوفه گفت :

تبری پوشینه ۶ برگ 2408
ای مردم کوفه! شما شوکت عجمان(ایرانیان) را ببردید.

نهج البلاغه خطبه 235 برگ 819

« از سخنان آنحضرت علیه السلام است که به عبدالله ابن عباس فرمود زمانیکه از طرف عثمان که در محاصره بود نامه ای برای آن بزرگوار آورد، در آن نامه از آن حضرت درخواست مینمود که به ملک خود در یَنبعُ تشریف ببرد تا غوغا و هیاهوی مردم برای نامزد نمودن او بخلافت کم شود. بعد از آنکه مانند آن درخواست را پیشتر هم نموده بود(پیش از آن خواست که حضرت به یَنبعُ تشریف ببرد، چون رفت پس از آن درخواست نمود که از آنجا بمدینه برگشته او را یاری فرماید، اکنون دوباره درخواست مینمود که به یَنبعُ تشریف ببرد) پس امام علیه السلام فرمود:

ای پسر عباس، عثمان میخواهد مرا مگر اینکه مانند شتر آب کش قرار دهد بادلو بزرگ، بیایم و بروم(پیش از این) بسوی من فرستاد که (از مدینه) بیرون شوم، پس از آن فرستاد (برای یاری او از یَنبعُ به مدینه) بیایم، و اکنون(ترا) میفرستد که بیرون روم، بخدا سوگند(او را یاری کرده) و از او دفاع نمودم بطوریکه( از زیاد کوشش کردن در همراهیش) گناهکار باشم(چون بر اثر کارهای ناشایسته ای که کرده و بجا میاورد مستحق دفاع نمی باشد). »

از نوشته های بالا در نهج البلاغه نمایان است که علی مانند مهره ای، مشاوری و زیردستی در خدمت عثمان بوده است که هرگاه میخواسته او را مانند شتر آب کشبه این سو و آن سو روانه میکرده و دستور آمدن و رفتنش را از مدینه میداده است. آیا این همان علی است که آخوند شیعه به ما فروخته است که با دستگاه خلافت امویان در ستیز بوده است و در حمله و کشتار ایرانیان دست نداشته است؟؟؟؟


در جای دیگر می بینیم که عمر هنگامی میخواهد در مورد فرش گرانبهای بهارستان تصمیم بگیرد٬ با علی رایزنی میکند (تاریخ تبری و همچنین کامل٬ابن اثیر – ج ۱ ص ۲۱۳):

تاریخ تبری٬ پوشینه پنجم٬ برگ ۱۸۲۴:
« .... سعد فرش را بر این قرار فرستاد. فرش شصت ذراع در شصت ذراع بود٬ پکپارچه٬ به اندازه یک جریب که در آن راههای مصور بود و آب نماها چون نهرها٬ و لابه لای آن همانند مروارید بود و حاشیه ها چون کشتزار و سبزه زار بهاران بود٬ از حریر بر پودهای طلا که گلهای طلا و نقره و امثال آن داشت.
وقتی فرش را پیش عمر آوردند٬ از خمس به کسان چیز داد و گفت: « از خمسها به همه جنگاورانی که حضور داشته اند یا میان حصول دو خمس کوشا بوده اند باید داد و گمان ندارم از خمس بسیار داده باشند». آنگاه خمس را به مصارف آن تقسیم کرد و گفت: « درباره این فرش چه رای میدهید؟»
جماعت همسخن شدند و گفتند: « این را به رای تو واگذاشته اند رای تو چیست؟»
اما علی گفت:«ای امیر مومنان٬ کار چنانست که گفتند٬ اما تامل باید که اگر اکنون آنرا بپذیری فردا کسانی به دستاویز آن به ناحق چیزها بگیرند.»
عمر گفت: « راست گفتی و اندرز دادی» و آنرا پاره پاره کرد و به کسان داد.»

دوباره در برگ دیگر تاریخ تبری همین مشورت عمر و علی به زبان دیگری آورده شده:


تاریخ تبری٬ پوشینه پنجم٬ برگ ۱۸۲۵:
« گوید: و چون فرش را در مدینه پیش عمر آوردند٬ خوابی دید و کسانی را فراهم آورد و حمد و ثنای خدا کرد و درباره فرش رای خواست و قصه آنرا بگفت٬ بعضی ها گفتند آنرا بگیرید٬ بعضی دیگر به نظر او واگذاشتند٬ بعضی دیگر رای مشخص نداشتند. علی سکوت عمر را دید برخاست و نزدیک او رفت و گفت:« چرا علم خود را جهل می کنی و یقین خود را به مقام شک می بری؟ از دنیا جز آن نداری که عطا کنی و از پیش برداری یا بپوشی و پاره کنی یا بخوری و ناچیز کنی.»
گفت:« راست گفتی و فرش را پاره پاره کرد و میان کسان تقسیم کرد. یک پاره آن به علی رسید که به بیست هزار فروخت و از پاره های دیگر بهتر نبود.»

و همچنین در تاریخ حبیب السیر در مورد پروه هایی که بدست تازیان افتاد و پخش آنها در میان اهل بیت و سهم علی از فرش بهارستان سخن گفته شده است.

تاریخ حبیب السیر - خواند میر – پوشینه اول، برگ 481
« .... سعد بن ابی وقاص چون بفتح و نصرت اختصاص یافت به لوازم شکر الهی قیام نموده.... باجتماع غنایم که زیاده از حد حصر و احصا بود .... نقود نامعدود و جواهر زواهر و اوانی زرین و سیمین و البسه زربفت و ابریشمین و اسیان را هوار و شتران باربردار و استران رکابی و قطار و اسلحه نفیسه بسیار که خمس غنایم آن معرکه بود بنظر عمر رضی الله عنه رسانیدند و خلیفه آن اموال را بمصارف شرعیه صرف نموده ... و اسامی اجله اهــــــل بـــیـــت(پیامبر مانند زنان بیشمارو اقوام بیحساب، فاطمه و علی و غیره) و اصحاب را (یاران اولیه رسول) بر دفتر ثبت کرده جهت هر یک چیزی مقرر فرمود و ابتدا به عباس رضی الله عنه کرده باسم شریفش دوازده هزار درهم و بروایتی بیست و پنج هزار درهم نوشت و بعد از آن سادات خاندان سید کاینان را بر سایر برایا تقدم داد و بنام هر یک از امهات مومنین ده هزار درم تعیین فرمود و هر یک از حضار معرکه بــــدر را پنج هزار درم داد و سبطین خواجه کونین امام حسن و امام حسن رضی الله عنها را بدستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد و ابوذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طیقه گردانید...... »

« سعد بن ابی وقاص .... بعد از این درآمده نظر بران قصور منقش و منیع و ایوانهای دلکش رفیع انداخت و آن اموال لاتعدولاتحصی و اجناس بی حد و قیاس دیده زبان بحمد مهیمن منان گردان ساخت و ضبط غنایم را در عهده عمربن مقرن مزخی کرده آن مقدار اشیا نفیسه و اقمشه شریفه و ظروف واوانی نقره و طلا و فرش و بساطهای گران بها بدست آمد که وصف آن با مداد قلم و بنان تسیر پذیر نیست و از آن جمله بساطی بود ابریشمین شصت گز در شصت که اطراف آن بزمرد ترصییع یافته بود و بروایتی هژده ارش از آن فرش بجوهری غیر مکرر تزئِین داشت چنانچه دو ارش از زمرد سبز بوده و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت کبود و ده ارش از یاقوت زرد و در حواشی و جوانبش اصناف ریاحین و ازهار و انواع اشجار و اثمار از جواهر آبدار و لالی شاه وار بافته بودند و آنرا بهارستان نام نهاده و ملوک عجم در فصل شتا آن بساط را مسبوط ساخته مجلس عشرت می آراستند و میان زمستان را اوایل ایام بهار می پنداشتند. القصه سعد بن ابی وقاص از غنایم خمس جدا کرد نهصد(900) شتر جهت حمل آن ترتیب نموده و چون از قیمت بساط موصوف مقومان ذوالبصیره عاجز گشتند آنرا بی از آنکه در قسمت داخل سازد اضافه اموال خمس کرده ..... بمدینه فرستاد و تتمه غنایم را بر شصت هزار سوار تقسیم نموده بدست هر سواری دوازده هزار دینار (120000 درهم) در آمد و چون اموال خمس و خبر فتح مداین بمدینه رسید امیرالمومنین عمر بتجدید مبتهج و مسرور گشته آن اموال را پخش کرد و بساط مزکور را که مجرد رویت آن موجب نشاط و انبساط میشد قطعه قطعه ساخته یک وصله از آن پیش شـــــــاه مــــــــــردان علیه الرحمة و الرضوان(علی امام اول شیعیان) فرستاد و آنجانب آن را بیست هزار درم و بقولی بیست هزار دینار(200000 درم) فروخت.


نکته ای که به آن کمتر دقت میشود این است که بر اساس آیات قرآن (حشر6 و انفال ۴۱ و ۶۹) علی باید در جنگ با ایرانیان شرکت مستقیم داشته باشد و بر روی دشمنان شمشیر کشیده باشد تا بتواند سهمی از غنایم جنگی ببرد!!!

سوره حشر، آیه 6
« و آنچه را الله از مال(یهودیان بنی نضیر) برسم غنیمت باز داد متعلق برسول است، که شما سپاهیان اسلام برآن هیچ اسب و استری نتاختید( و آزار نبرد نکشیدید) .... »



نهج البلاغه خطبه 223:
« از سخنان آن حضرت علیه السلام است به عبدالله ابن زمعه یکی از اصحابش، هنگامیکه در زمان خلافت آنحضرت نزد آن بزرگوار آمده مالی(از بیت المال) از او درخواست نمود، امام علیه السلام فرمود:
این مال .... غنیمت مسلمانان(که بر اثر غلبه و تسلط بر کفار در کارزار بدست آورده اند) و اندوخته شمشیرهای ایشان است. پس اگر با آنها در کارزارشان شریک بوده ای ترا هم مانند آنان نصیب و بهره میباشد و اگر نه (ترا بهره ای نیست، زیرا) چیده دستهای آنها برای دهنهای دیگران نمیباشد.»


آیا علی برای اینکه خودش سهمی از آن فرش گرانبها ببرد عمر را به این کار احمقانه تشویق کرد؟
به هر سوی٬ باز هم می بینیم که علی پای به پای عمر و دیگر راهزنان٬ متجاوزان و قاتلان ایرانیان دست در دست آنها به تقسیم پروه ها مشغول است و خود سهمی هم میبرد.
نتیجه کار٬ علی در رایزنی نقش داشت٬ در پاره کردن فرش گرانبهای بهارستان نقش داشت و در آخر سهمی هم از غنایم بدست آورد. علی تا اینجا که چیزی از عشق و علاقه به ایرانیان نشان نداده!

یکی از مواردی که به ایرانیان در طول سالها دروغ گفته اند٬ دشمنی میان علی، عمر و عثمان است. این را گفته اند تا مهر علی را در دل ایرانی بنشانند٬ چون میدانند چقدر ایرانی از عمر و عثمان برای جنایاتی که مرتکب شده اند متنفرند. ولی این دشمنی که تازی پرستان از آن یاد میکنند در روابط نزدیک میان علی و عمر و عثمان به چشم نمیخورد. همانگونه که در پیش گذشت علی یکی از خویشاوندان و مشاوران و یاران دو خلیفه و در تمام امور داخلی و خارجی و جنگهای تازیان بر علیه ایرانیان شرکت داشته و در همه چیز سهیم بوده است. روابط علی و عمر به گونه ای نزدیک و علی چنان مورد اطمینان عمر بوده است که در نبودنش علی را جانشین خود قرار میداده است.

۱- حفصه يکی از زنان محمد دختر عمر بود. اگر عمر آدم جنایتکاری بود٬ چطور محمد دختر خودش را به زنی به او داده بود؟

۲- ام حبيبه دختر ابو سفيان٬ خواهر معاويه همينطور يکی از زنان محمد بود. اين معاويه را برادر زن محمد ميکند.

3 - رقيه دختر محمد زن عثمان بود. پس از مرگ رقيه٬ که گفته ميشود از کتکهای عثمان مرد٬ محمد دختر ديگر خود٬ ام کلثوم٬ را به عقد عثمان درآورد.

4- علی دختر نابالغ خود٬ ام کلثوم را به زنی به عمر داد. اگر علی با عمر دشمنی داشت چگونه دخترش را به او داده است؟؟؟

ابن سعد مي‏گويد: «... عمربن خطاب، ام كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به ازدواجخود درآورد، در حالي كه دختري غيربالغ بود و نزد او بود تا هنگامي كه عمر كشته شد وبراي او دو فرزند به نام زيد و رقيه به دنيا آورد.» ( طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462)

حاكم نيشابوري به سند خود از علي بن حسين نقل مي‏كند: عمر بن خطاب براي خواستگاري امّ‏كلثوم دختر علي(ع) نزد او آمد و از او خواست كه دخترش را به نكاح وي درآورد. علي(ع) فرمود: من او را براي فرزند برادرم، عبدالله بن جعفر گذاشته‏ام. عمر گفت: بايد او را به نكاح من درآوري... آنگاه علي(ع) امّ‏كلثوم را به ازدواج او درآورد. سپس عمر نزد مهاجران آمد و گفت: آيا به من تبريك نمي‏گوييد؟ گفتند: به چه دليل؟ گفت: به دليل ازدواج امّ‏كلثوم دختر علي فاطمه. من شنيدم از رسول خدا(ص) كه فرمود: هر نسب و سببي روز قيامت منقطع است، مگر سبب و نسب من. از همين رو، دوست دارم كه بين من و رسول خدا(ص) نسب و سبب باشد.» (مستدرك حاكم، ج 3، ص 142)

بيهقي نيز به سند خود از علي بن الحسين(ع) نقل مي‏كند: عمر بعد از انجام گرفتن ازدواج از مهاجران خواست كه به او تبريك گويند، زيرا ازرسول خدا(ص) شنيده بود كه هر سبب و نسبي غير از سبب و نسب حضرت در روز قيامت منقطعمي‏شود.»
( بيهقي، سنن الكبري، ج 7، ص 63)

همچنینخطيب بغدادي،( تاريخبغداد، ج 6، ص 182) ابن عبدالبرّ، (الاستيعاب، ج 4، ص 1954)، ابن اثير(اسدالغالبه، ج 5، ص 614) و ابن حجر عسقلاني (الاصابه، ج 4، ص 492) هم آورده اند.

5- اگر علی با عمر و با خلافتش مخالف بود چرا نام فرزند خود را عمر نهاد ؟ ( تاریخ تبری،پوشینه 4، برگ ۱۵۲۱؛ تحفه العالم 1 / 224 ؛ مستدركاتعلم رجال الحديث 6 / 101 ؛ بحارالانوار 45 / 37 ).


6 – اگر علی با عثمان و خلافتش مخالف بود چرا نام فرزند دیگر خود را عثمان نهاد؟ (مستدركاتعلم رجال الحديث 5 / 220 ؛ لباب الانساب 1 / 398 ؛ تحفه العالم 1 /231)

7 - علی در نهج البلاغه، خطبه 219 (برگ 721) به مناسبت مرگ عمر چنین میگوید:
« او کسی است که کجی را راست کرد٬ و درد را درمان کرد٬ و سنت را بر پا داشت٬ و فتنه را پشت سر گذاشت٬ پاک جامه رفت و اندک عيب٬ خير خلافت را دريافت و از شر آن اجتناب جست. طاعت خداوند را بجای آورد و بر ادای حقش تقوی ورزید».

فتوح البلدان٬ بلاذری (بخش مربوط به ایران) برگ ۷ :

« فصلی در امر عطا به روزگار عمر بن خطاب رضی الله عنه
عمر بن خطاب رضی الله عنه٬ در تدوین دیوانها با مسلمین رای زد. علی بن ابی طالب(ع) وی را گفت: « در هر سال٬ هر چه گرد آمده است تقسیم کن و چیزی نزد خود نگه مدار.» عثمان گفت: « می بینم که مالی عظیم گرد آمده است که همه مردمان را بسنده باشد. لکن اگر آنان را شماره نکنیم تا کسی که بهره خود گرفته از آن کس که چیزی نگرفته است باز شناخته نشود٬ بیم آن دارم که امر پریشان گردد. »

این در زمانی است که هزاران زن و کودک ایرانی در بند اسارت تازیان راهی مکه و مدینه و بازارهای برده فروشی دنیا بودند. این هم از عشق علی به ایرانیان!

تبری پوشینه 5 برگ 1958
« وقتی اسیران نهاوند را به مدینه آوردند، ابولولو فیروز، غلام مغیرة بن شعبه، هر کس از آنها را کوچک و بزرگ می دید دست به سرش می کشید و می گریست و می گفت: عمر جگرم را خورد. »

دو قرن سکوت برگ 59، دکتر عبدالحسین زرین کوب
« در جنگ جلولا پروه های بسیار بچنگ عرب افتاد چندان غنیمت که پیش از آن نیافته بودند و زنان و دختران نیز باسارت گرفتند چندانکه عُمَر را از کثرت اسیران نگرانی در دل پدید آمد. دینوری می نویسد که عُمَر مکرر میگفت از فرزندان این زنان که در جلولا اسیر شده اند بخدا پناه میبرم. اخبارالطول برگ 123»

منظور از "فرزند این زنان"، فرزندانی است که زنان ایرانی پس از تجاوز تازیان باردار شده بودند. ترس عُمَر از فرزندان بی پدری بود که در شکم این زنان بودند.

البُلدان برگ 62، یعقوبی

مردم کرمان نیز سالها در برابر تازیان پایداری کردند تا سرانجام در زمان خلافت عثمان، حاکم کرمان پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام و کنیز، بعنوان جزیه، با تازیان مهاجم صلح کرد.

در یورش تازیان به سیستان در زمان عثمان مردم شهر، مقاومت بسیار کردند ولی تازیان با خشونت بی اندازه توانستند در آخر آنها را به صلح درآورند. ربیع بن زیاد(سردار عرب) برای ایجاد وحشت و کاستن از شور مقاومتِ آنها، دستور داد:

تاریخ سیستان برگ 80 ؛ کامل ابن اثیر ج3 برگ 50

« .... تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و جامه افکندند بر پشتهاشان و هم از کشتگان، تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشُد و برآن نشست و «ایران بن رستم» ... و بزرگان و موبد موبدان بیامدند .......... چون ایران بن رستم او را بر آن حال بدید و صدر او از کشتگان، بازنگرید و یاران گفت: میگویند اهرمن بروز فرادید نیاید، اینک اهرمن فرادید آمد که اندرین هیچ شک نیست.»

پس از این شکست، ایرانیان پیمان بستند تا هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم و هزار وصیف(غلام نابالغ) که بدست هر یک از آنها جام زرین باشد، به تازیان بپردازند.

تاریخ تبری، پوشینه 4، برگ ۱۵۲۱
« آنگاه خالد از مصیخ برفت و از حوران و رنق و حماه گذشت که اکنون از آن بنی جنادهّ بن زهبر تیره ای از کلب است٬ و هم از زمیل گذشت که همان بشر است و ثنی نزدیک آنست و هر دو در مشرق رصافه است و از ثنی آغاز کرد و با یاران خویش فراهم آمدند و شبانگاه از سه طرف بر آن حمله بردند و شمشیر در جمع نهادند و کس از قوم جان به در نبرد و نوسالان را اسیر گرفتند و خمس خدا را همراه نعمان ابن عوف شیبانی پیش ابوبکر فرستاد و اموال غارتی و اسیران را تقسیم کرد٬ و علی بن ابی طالب علیه السلام دختر ربیعهّ بن بجیر تغلبی را خرید و به خانه برد و عمر و رقیه را از او آورد. »

نه اینکه علی در چپاول تازیان سهیم بوده و زنان اسیر را خریداری میکرده٬ بلکه نام فرزند خود را عمر گذاشته است. میگویند علی ۲۵ سال سکوت کرد و با عمر و عثمان مخالفت داشت!! این است سکوت علی؟

در پایین متن نامه ای را خواهید خواند که از طرف علی در زمان خلافتش به حاکم بصره و جانشین عبدالله این عباس٬ زیاد بن ابیه در ایران نوشته شده است. عبدالله ابن عباس کسی است که علی او را برای سرکوب شورش استخر می فرستد. همانطور که می بینید٬ علی در این نامه تنها به فکر «خراج» گرفته شده از ایرانیان است و نه جان و مال و ناموس ایرانی.

نهج البلاغه برگ ۸۷۱:
« از نامه های آنحضرت علیه السلام است بزیاد ابن ابیه هنگامیکه در حکومت بصره قائم مقام و جانشین عبدالله این عباس بود٬ و عبدالله آنهنگام از جانب امیرالمومنین علیه السلام بر بصره و شهرهای اهواز و فارس و کرمان حکمفرما بود:
و من سوگند بخدا یاد میکنم سوگند از روی راستی و درستی اگر بمن برسد که تو در بیت المال مسلمانان بچیزی اندک یا بزرگ خیانت کرده و بر خلاف دستور صرف نموده ای بر تو سخت خواهم گرفت چنان سختگیری که ترا کم مایه و گران پشت و ذلیل و خوار گرداند (ترا از مقام و منزلت برکنار نموده آنچه از بیت المال اندوخته ای میستانم بطوریکه درویش گردیده و توانایی کشیدن بارمونه و روزی عیال نداشته در پیش مردم خوار و پست گردی) و درود برآنکه شایسته دورد است.»
(این همان زیاد بن ابیه(عبید) است که علی او را بر سرکوب شورش مردم فارس روانه میکند. در پایین میاید)

درست است که حمله تازیان در زمان خلافت عمر صورت گرفت٬ و دستورات از طرف عمر صادر میشد٬ ولی براساس اسناد تاریخی و گفته های خود علی٬ علی با رضایت قلبی با هر دو خلیفه عمر و عثمان بیعت کرده بود. در ضمن در تمام رایزنی های مهم٬ علی در کنار عمر و عثمان قرار داشت و با آنها همراهی میکرد. تنها چیزی که میتواند نیت واقعی علی را در آنزمان نشان دهد این است که٬ اگر علی بعد از به خلافت رسیدن شیوه وحشیانه عرب را بر علیه ایرانیان تغییر میداد٬ آنگاه میشد ادعا کرد که شرکت علی در مشورتها با خلفای پیشین خود، از روی میل قلبی نبوده است. ولی این به نظر درست نمیرسد٬ چون علی بعد از به خلافت رسیدنش شیوه قتل و غارت تازیان زیر فرمانش را در ایران تغییر نداد.

براساس اسناد تاریخی علی بعد از به رسیدن به خلافت٬ بارها دستور قتل عام مردم بیگناه ایران را صادر کرده است. این دستورات به دنبال شورشهایی پیاپی که مردم در شهرهای مختلف انجام میداند صادر شده که به هیچ وجه امکان توجیح آنها نیست. کشتن و کشته شدن سربازان در میدان جنگ یکی از عوارض نگونبختانه جنگ است٬ ولی ما در اینجا در مورد سربازان جنگی سخن نمی گویم٬ بلکه سخن از کشتار بی رحمانه مردم عادی٬ زن و بچه و مردان بیگناه است.

- علی بین ۴ تا ۵ هزار نفر از کسانی را که در جنگ صفين با او همکاری نکردند را به فرماندهی رإیع بن خثيم ثوری٬ برای جنگ به ديلمان فرستاد. فتوح البلدان برگ 81

- مردم فارس و کرمان در شورش خود بر عليه دستگاه خلافت علی نمایندگان علی را از شهر بيرون راندند و از دادن خراج سرپيچی کردند. علی زياد بن ابيه را به فارس فرستاد که مردم را سرکوب کرد و خراج گرفت. تبری پوشینه ۶ برگ ۲۶۵۷ و برگ 2674 – تبری پوشینه ۷ برگ ۲۷۲۲ + کامل٬ ابن اثیر پوشینه ۱ برگ ۳۲۸ و ۳۳۳

- مردم استخر در زمان علی دوباره دست به شورش زدند و اين بار علی عبدالله بن عباس را برای سرکوبی مردم استخر فرستاد که به گفته ابن بلخی: «عبدالله بن عباس خلایقی بی اندازه بکشت». فارسنامه این بلخی برگ 278 + فتوح البلدان برگ ۱۴۶
- « در سالهای آخر خلافت عثمان نیز که دستگاه خلافت دستخوش ضعف و تزلزل بود این گونه زد و خوردهای محلی همچنان وجود داشت. چنانکه در دوره خلافت پرآشوب علی نیز چون بصره و کوفه در دست وی بود ازین دو لشکرگاه کار « فتوح» همچنان دنبال می شد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را در سیل خون فروشست.» تاریخ ایران بعد از اسلام برگ ۳۵۰؛ دکتر عبدالحسین زرین کوب.

- مردم خراسان نیز در زمان علی بار دیگر سر به شورش برداشتند و از اسلام سرباز زدند. علی اين بار جعده بن هبيره را بسوی خراسان فرستاد و او مردم نيشابور را محاصره کرد تا تسلیم شدند. مردم مرو هم در همان زمان دست به قيام زدند که او آنها را هم ساکت کرد. تبری پوشینه ۶ برگ ۲۵۸۲ - کامل٬ ابن اثیر پوشینه ۱ برگ ۳۲۵ – فتوح البلدان برگ 164

- فتوح البلدان برگ ۱۶۴
« هنگامی که علی بن ابی طالب(ع) به روزگار خلافت خویش در کوفه بود٬ ماهویه مرزبان مرو به خدمت وی شد. علی (ع) به دهقانان و اسوران و دهسالاران نامه نوشت که جزیه بدو بپردازند. اهل خراسان سرباز زدند. پس علی(ع) جعده بن هبیره مخزومی را که پسر ام هانی دختر ابوطالب بود بدان جای روانه کرد. اما فتحی دست نداد و امر خراسان همچنان پریشان بود تا علی علیه السلام کشته شد. »

- فتوح البلدان برگ ۱۸۷
« به روزگار خلافت علی بن ابیطالب رضی الله عنه٬ چون پایان سال سی و هشت و آغاز سال سی ونه بود٬ حارث بن مره عبدی٬ به فرمان علی (رضی الله عنه) لشکر به آن حدود(منظور خراسان) کشید و پیروز شد٬ غنیمت بسیار و برده بی شمار به دست آورد و تنها در یک روز٬ هزار برده میان یاران خویش بخش کرد. لکن سرانجام خود و یارانش٬ جز گروهی اندک٬ در سرزمین قیقان کشته شدند. قتل او در سال چهل و دو بود. قیقان در دیار سند٬ نزدیک سر حد خراسان واقع است. »

- تاریخ تبرستان - حسن بن اسفندیار ؛ برگ ۱۵۷:
« لشکر آوردن مصقلهّ بن هیرهّ الشیبانی به تبرستان
و درین وقت خلافت بامیرالمومنین علی علیه السلام رسیده بود٬ قومی بودند که ایشان را « بنوناجیه» گفتند٬ بنصرانیان پیوستند و ترسا شده. امیر المومنین بر ایشان تاخت٬ جمله را بغارت بیاورد و زنان و فرزندان بمن یزید برداشت و تا مسلمانان به بندگی بخرند٬ مصقلهّ بن هیرهّ الشیبانی بصد هزار درهم بخرید و آزاد کرد. سی هزار درهم برسانید مابقی ادا را وجه نداشت٬ بگریخت و بمعاویه پیوست. امیرالمومنین علی علیه السلام در حق او میگوید که: قبح الله مصقله فعل فعل الساده و فر فرار العبید. ببصره فرستاد و خانه و سرای او خراب کرد٬ و اول سرایی که در اسلام خراب کردند این بود، و از خواهر او مال طلب فرمود٬ و امروز هنوز در بصره آثار سرای او باقیست و فرزندان او بکوفه مقیم اند..... »

در کمال شگفت زدگی میخوانیم که چگونه علی به قومی حمله میکنند و زنان و فرزندان آنان را به بندگی برای مسلمانان اسیر میکند و سپس آنها به قیمت صد هزار درهم به مصقلهّ میفروشد که او هم آنها را پس از خرید آزاد میکند. ولی مصقلهّ بیش از سی هزار درهم آن را نمیتواند بپردازد و قادر به پرداخت مابقی آن نیست و از این رو٬ و از ترس علی٬ دست به فرار میگذارد و پیش معاویه امان میطلبد. علیِ ایرانی دوست ٬ ماموران خود را به بصره میفرستد و خانه او را خراب میکند و حتی از خواهر مصقلهّ طلب باقیمانده پول را میکند!

- فتوح البلدان برگ ۱۵۰ – ۱۵۱ و تاریخ سیستان برگ 85
« ۳۷۵. گویند : عبدالرحمن به زرنگ شد. در آنجا ببود تا امر عثمان پریشان گردید. آنگاه امیر ابن احمر َیشکُری را بر آنجای گمارد و خود از سیستان بازگشت. زیاد اعجم درباره امیر گوید: اگر امیر نبود٬ قوم َیشکُر همه هلاک می شدند. به هر حال٬ َیشکُریان همه هلاک خواهند گردید.
پس از چندی٬ اهل زرنگ٬ امیر را از شهر براندند و دروازه آن را ببستند. همان زمان که علی بن ابیطالب علیه السلام از امر جمل فارغ شد٬ حسکه بن عتاب حبطی و عمران بن فصیل برجمی با گروهی از راهزنان عرب به زالق شتافتند. اهل آنجای٬ پیمان شکسته بودند. تازیان٬ مالی بسیار به دست آوردند و نیای بختری اصم پسر مجاهد و مولای شیبان را نیز در آنجای اسیر کردند. و سپس از آن شهر به زرنگ روی آوردند. مرزبان زرنگ بترسید و صلح طلبید. تازیان به شهر اندر شدند.

شاعر گوید: دیار سیستان را خبر دهید که گرسنگی و جنگ فرا رسید. ابن فصیل و راهزنان عرب فرا رسیدند. ایشان را نه سیم رضا کند و نه زر.

علی بن ابی طالب(ع)٬ عبدالرحمن بن جر طائی را به سیستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وی را بکشت٬ پس علی فرمود: « بباید که چهار هزار تن از حبطیان را به قتل رسانم.». وی را گفتند : « همه حبطیان پانصد تن هم نشوند.»

۳۷۶. ابومخنف گوید: علی رضی الله عنه٬ عون بن جعده بن هبیره مخزونی را به سیستان فرستاد. وی بدست بهدالی راهزن طایی در نیمه را عراق کشته شد. پس علی(ع) به عبدالله بن عباس نامه نوشت و فرمان داد مردی را با چهار هزار تن به ولایت سیستان فرستد. عبدالله٬ ربعی ابن کاس عنبری را با چهار هزار مرد جنگی روانه کرد. حصین بن ابی الحر – ابوالحر خود مالک بن خشخاش عنبری نام داشت – و نیز ثابت بن ذی الحره حمیری همراه وی شدند. ثابت٬ فرمانده سپاه پیشرو بود. چون به سیستان رسیدند٬ حسکه به جنگ ایشان آمد و کشته شد و ربعی همه آن دیار را به تصرف خود درآورد. »

اینگونه است مهر علی به ایرانیان که نخست ایرانیانی که شوریده بودند(پیمان شکسته بودند)٬ در چنگال راهزنان تازی غارت میشوند و سپس سپاهیان علی بعد از کشتن راهزنان مردم را دوباره تسلیم به خراجگذاری میکنند.

فتوح البلدان٬ بلاذری برگ ۷۸:
« قرظة از جانب علی(ع) والی کوفه شده بود و همان جا نیز وفات یافت و علی رضی الله عنه بر وی نماز گزارد. »

قرظة بن کعب انصاری کسی است که آخرین بار ری را فتح میکند و همینگونه که می بینم علی برای قدردانی از قرظة، او را والی کوفه میکند و پس از مرگش بر وی نماز میگزارد.



در زمان خلافت عمر مردم آذربایجان شوریدند و اشعت بن قیس کندی فرمانده سپاه تازیان با سپاهی عظیم از کوفه، این شورش را با خشونت خاموش کرد. علی در زمان خلافتش همین اشعت بن قیس کندی را حاکم آذربایجان میکند که با چهل هزار سپاهی به آذربایجان روانه شود. اشعت در کار آماده سازی سپاه است که علی کشته میشود. فتوح البلدان٬ بلاذری برگ ۸۶ + تبری پوشینه 7 برگ2713


این نشان دهنده این است که علی تا آخرین روزهای مرگش به فرستادن سپاه و کشتار ایرانیان و برده گیری و جنایتهای خود سرگرم بود و اگر کشته نشده بود همچنان مانند گذشته سیاست چپاول و خونخواری خود را در مورد ایرانیان ادامه میداد.
نکته دیگر انتخاب علی در سرداران سپاه خود است، کسانی مانند اشعت بن قیس، قرظة بن کعب انصاری و یا زیاد ابن ابیه که گذشته ای خون آشام در برخورد با ایرانیان دارشته اند. این پرسش پیش میاید که چگونه علی که دوستدار ایرانیان است چنین کسانی را به فرماندهی سپاهش دربرخورد با ایرانیان انتخاب میکند؟؟؟

پس از شکست ایرانیان و پیروزی اعراب٬ علی به مردم کوفه گفت :

تبری پوشینه ۶ برگ 2408
ای مردم کوفه! شما شوکت عجمان(ایرانیان) را ببردید.

همانطوری که دیدید میان خلافت علی و عمر و عثمان و دیگر تجاوزگران تازی تفاوتی وجود نداشته است. در هیچ کجا ِمهری از سوی علی نسبت به ایرانیانِ شکست خورده روا داشته نشده٬ پس به چه دلیلی ایرانیان باید ِمهر کسی که دستور قتل عام نیاکانشان را داده است٬ را به دل داشته باشند؟ در تاریخ کدام ملتی پیدا میکنید که قاتلان نیاکان خود را بپرستند؟

چرا ایرانیان این چنین به علی دلبستگی پیدا کردند؟

علی در دوران خلافت عمر و عثمان چه کمکی به ایرانیان شکست خورده کرد؟ علی در دوران خلافت خودش که در جایگاه قدرت بود٬ چه کمکی به ایرانیان کرد؟ هیچ و هیچ.علی تازی٬ وقتی برای هم میهنان خودش دلسوزی نمیکرد و آنها را به راحتی از دم تیغ میگذراند٬ به ایرانیان دلبستگی داشت؟؟؟
در هیچ کجای تاریخ موردی پیدا نمیشود که علی از اعمال وحشیانه اعراب در ایران جلوگیری کرده باشد و یا در مورد دستورات بی رحمانه عمر و عثمان در قتل عام و رفتار وحشیانه با اسیران٬ به کمک ایرانیان شتافته باشد. بلکه برعکس٬ همیشه در مشورتهای خویش با عمر و عثمان با آنها همراهی کرده تا بهتر و راحتتر بر ایرانیان چیره شوند. و این منطقی تر به نظر میرسد که یک عرب با خلیفه خود٬ خلیفه ای که با او بیعت کرده است همراهی٬ همفکری کند تا جانبدار قومی بیگانه باشد٬ آنهم قوم عجم !! پس علی دلیلی برای کمک به ایرانیان٬ و در دلش مهری برای ایرانیان نداشته٬ همانطوری که عمر وعثمان نداشته اند. آیا بدیهی نیست که وقتی جنگی بین دو قوم جریان دارد هر که به فکر قوم خویش باشد و نه قوم بیگانه؟
براساس اسناد تاریخی٬ علی در کنار و همپای دیگر خلفای تازی٬ عمر و عثمان٬ در تمام رایزنی ها شرکت داشته و به عنوان یکی از مردان جنگجوی٬ یکی از مشاوران مهم عمر و عثمان بشمار میرفته.
علی یکی از خویشاوندان و مشاوران و یاران دو خلیفه و در تمام امور داخلی و خارجی و جنگهای تازیان بر علیه ایرانیان شرکت داشته و در همه چیز سهیم بوده است. روابط علی و عمر به گونه ای نزدیک و علی چنان مورد اطمینان عمر بوده است که در نبودنش علی را جانشین خود قرار میداده است
7 - علی در نهج البلاغه، خطبه 219 (برگ 721) به مناسبت مرگ عمر چنین میگوید:
« او کسی است که کجی را راست کرد٬ و درد را درمان کرد٬ و سنت را بر پا داشت٬ و فتنه را پشت سر گذاشت٬ پاک جامه رفت و اندک عيب٬ خير خلافت را دريافت و از شر آن اجتناب جست. طاعت خداوند را بجای آورد و بر ادای حقش تقوی ورزید».
براساس اسناد تاریخی علی بعد از به رسیدن به خلافت٬ بارها دستور قتل عام مردم بیگناه ایران را صادر کرده است. این دستورات به دنبال شورشهایی پیاپی که مردم در شهرهای مختلف انجام میداند صادر شده که به هیچ وجه امکان توجیح آنها نیست. کشتن و کشته شدن سربازان در میدان جنگ یکی از عوارض نگونبختانه جنگ است٬ ولی ما در اینجا در مورد سربازان جنگی سخن نمی گویم٬ بلکه سخن از کشتار بی رحمانه مردم عادی٬ زن و بچه و مردان بیگناه است.

- علی بین ۴ تا ۵ هزار نفر از کسانی را که در جنگ صفين با او همکاری نکردند را به فرماندهی رإیع بن خثيم ثوری٬ برای جنگ به ديلمان فرستاد. فتوح البلدان برگ 81

- مردم فارس و کرمان در شورش خود بر عليه دستگاه خلافت علی نمایندگان علی را از شهر بيرون راندند و از دادن خراج سرپيچی کردند. علی زياد بن ابيه را به فارس فرستاد که مردم را سرکوب کرد و خراج گرفت. تبری پوشینه ۶ برگ ۲۶۵۷ و برگ 2674 – تبری پوشینه ۷ برگ ۲۷۲۲ + کامل٬ ابن اثیر پوشینه ۱ برگ ۳۲۸ و ۳۳۳

- مردم استخر در زمان علی دوباره دست به شورش زدند و اين بار علی عبدالله بن عباس را برای سرکوبی مردم استخر فرستاد که به گفته ابن بلخی: «عبدالله بن عباس خلایقی بی اندازه بکشت». فارسنامه این بلخی برگ 278 + فتوح البلدان برگ ۱۴۶
- « در سالهای آخر خلافت عثمان نیز که دستگاه خلافت دستخوش ضعف و تزلزل بود این گونه زد و خوردهای محلی همچنان وجود داشت. چنانکه در دوره خلافت پرآشوب علی نیز چون بصره و کوفه در دست وی بود ازین دو لشکرگاه کار « فتوح» همچنان دنبال می شد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را در سیل خون فروشست.» تاریخ ایران بعد از اسلام برگ ۳۵۰؛ دکتر عبدالحسین زرین کوب

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

آقای موسوی ای کاش "استعفای سال ۱۳۶۷ "شما بخاطر کشتار دست جمعی زندانیان سیاسی بود

این کشتار در همان سال و چند ماه قبل از استعفای شما اتفاق افتاد, چیزی که ملت ایران از اون بعنوان بزرگترین قتل عام زندانیان سیاسی تاریخ ایران یاد خواهند کرد

آقای موسوی ناگفته های جنگ یعنی چی

جوان های مردم رو میفرستادید روی مین تازه حقیقت رو از اونها پنهان میکردید یا به اونها دروغ میگفتید

پس کی باید مردم حقیقت رو بدونن

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

حسین بن علی,سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار,صفحه 146

ما از تبار قریشیم,هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانیان. هر عربی از هر ایرانی بهتر وبالاتر.هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر,ایرانیها را باید دستگیر وبه مدینه آورد.زنانشان را فرختن ومردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشتن."

تاریخ نامه بلعمی، : پیغمبر علی و زبیررا بخواند و گفت شمشیر بکشید واسیران را یک یک را گردن همی زنید و اندر این چاه همی افکنید

پس آن جهودان به حکم پیغمبر از حصار بیرون آمدند، گفتند ای رسول خدای، با ما نیکویی کن و ما را ببخش. گفت : بر حکم مهتر شما سعد بن معاذ بسند کردم. گفتند ما نیز بسند کردیم. و این سعد را تیری بر دست زده بودند و خون همی آمد و باز نمی ایستاد. آن جهودان برفتند و سعد را بر اسبی نشاندند و پیش پیغمبر آوردند. سعد گفت : همه را گردن بباید زدن و خواسته شان غارت کردن و زن و فرزند برده کردن. پیغمبر شاد شد و گفت : یا سعد، حکم چنان کردی که خدای بفرمود. راست چون جهودان این سخن بشنیدند هر چه بتوانستند گریختن، اندر بیابان بگریخت، و آن چه بماندند، و مردمان این حصار هشتصد مرد بودند، پیغمبر بفرمود تا همه را دست ها ببستند و خواسته ها برگرفتند و به مدینه بازآمدند به آخر ذی القعده. و دست های این مردمان سه روز بسته بود اندر آن زندان تا خواسته ها همه به مدینه باز آوردند. پس پیغمبر بفرمود تا به میان بازار مدینه چاهی بکندند و پیغمبر علیه السلام بر لب آن چاه بنشست و علی بن ابی طالب را و زبیر بن العوام را بخواند و گفت شمشیر بکشید و یک یک را گردن همی زنید و اندر این چاه همی افکنید». (همان، ص ۲۰۰)

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

برگرفته از کتاب نصایح (سخنان چهارده معصوم)، تالیف آیت الله مشکینی

حيوانات مسخ شده كدامند؟ (از زبان رسول الله) علی می فرماید : روزی از پیامبر اسلام پرسیدم: یا رسول الله حیوانات مسخ شده کدامند؟ حضرت فرمود: انها ۱۳ حیوان هستند. فیل، خرس، خوک، میمون، مارماهی، سوسمار، شب پره (یا پرستو)، کرم سیاه آبی، عقرب، عنکبوت، خرگوش، سهیل و زهره (نام دو حیوان دریایی است). آنگاه پرسیدم علت مسخ شدن اینها چه بود؟ حضرت فرمود: فیل مردی لوطی(اهل لواط) بود. خرس مردی مابون بود که مردها را به خود می خواند. خوک عده ای نصرانی بودند که از خدا خواستند تا غذای آسمانی بر آنها بفرستد و با اینکه خواسته شان عملی شد بر کفر خود افزودند. میمون کسانی بودند که روز شنبه برخلاف دستور دینشان ماهی گرفتند. مارماهی مرد دیوثی بود که همسرش را در اختیار مردم می گذاشت. سوسمار بادیه نشینی بود که سر راه حاجیان را می گرفت و اموالشان را می برد. شب پره دزدی بود که خرماهای مردم را از سر درختان سرقت میکرد. کرم سیاه سخن چینی بود که میان دوستان جدایی می انداخت. عقرب مرد بد زبانی بود که هیچ کس از نیش زبانش آسوده نبود. عنکبوت زنی بود که به شوهرش خیانت کرده بود. خرگوش زنی بود که غسل حیض و غیره نمی کرد. سهیل گمرک چی بود در یمن. زهره زنی نصرانی بود و این زن همان است که هاروت و ماروت را فریفت.

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

نامۀ خمینی در عزل منتظری:براي اينكه در قعر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه كنيد، شايد خدا كمكتان كند!

بسم الله الرحمن الرحيم
با دلي پر خون و قلبي شكسته چند كلمه اي برايتان مي نويسم تا مردم روزي در جريان امر قرار گيرند. شما در نامه اخيرتان نوشته ايد كه نظر تو را شرعا بر نظر خود مقدم مي دانم ؛ خدا را در نظر مي گيرم و مسائلي را گوشزد مي كنم . از آنجا كه روشن شده است كه شما اين كشور و انقلاب اسلامي عزيز مردم مسلمان ايران را پس از من به دست ليبرالها و از كانال آنها به منافقين مي سپاريد، صلاحيت و مشروعيت رهبري آينده نظام رااز دست داده ايد. شما در اكثر نامه ها و صحبتها و موضعگيريهايتان نشان داديد كه معتقديد ليبرالها و منافقين بايد بر كشور حكومت كنند. به قدري مطالبي كه مي گفتيدديكته شده منافقين بود كه من فايده اي براي جواب به آنها نمي ديدم . مثلا در همين دفاعيه شما از منافقين تعداد بسيار معدودي كه در جنگ مسلحانه عليه اسلام و انقلاب محكوم به اعدام شده بودند را منافقين از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند ومي بينيد كه چه خدمت ارزنده اي به استكبار كرده ايد. در مسئله مهدي هاشمي قاتل ، شمااو را از همه متدينين متدينتر مي دانستيد و با اينكه برايتان ثابت شده بود كه او قاتل است مرتب پيغام مي داديد كه او را نكشيد. از قضاياي مثل قضيه مهدي هاشمي كه بسيار است و من حال بازگو كردن تمامي آنها را ندارم . شما از اين پس وكيل من نمي باشيد و به طلابي كه پول براي شما مي آورند بگوييد به قم منزل آقاي پسنديده و يا در تهران به جماران مراجعه كنند. بحمدالله از اين پس شما مسئله مالي هم نداريد. اگر شما نظر من را شرعا
جناب آقاي منتظري
صفحه : 331
3- ديگر نه براي من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هر چه اسرار مملكت است را به راديوهاي بيگانه دهند.
سخني از سر درد و رنج و با دلي شكسته و پر از غم و اندوه با مردم عزيزمان دارم : من با خداي خود عهد كردم كه از بدي افرادي كه مكلف به اغماض آن نيستم هرگزچشم پوشي نكنم . من با خداي خود پيمان بسته ام كه رضاي او را بر رضاي مردم ودوستان مقدم دارم ؛ اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت برنمي دارم .
4- نامه ها و سخنرانيهاي منافقين كه به وسيله شما از رسانه هاي گروهي به مردم مي رسيد؛ ضربات سنگيني بر اسلام و انقلاب زد و موجب خيانتي بزرگ به سربازان گمنام امام زمان - روحي له الفدا - و خونهاي پاك شهداي اسلام و انقلاب گرديد؛ براي اينكه در قعر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه كنيد، شايد خدا كمكتان كند.
مقدم بر نظر خود مي دانيد - كه مسلما منافقين صلاح نمي دانند و شما مشغول به نوشتن چيزهايي مي شويد كه آخرتتان را خرابتر مي كند - با دلي شكسته و سينه اي گداخته ازآتش بي مهريها با اتكا به خداوند متعال به شما كه حاصل عمر من بوديد چند نصيحت مي كنم ديگر خود دانيد:
1- سعي كنيد افراد بيت خود را عوض كنيد تا سهم مبارك امام بر حلقوم منافقين وگروه مهدي هاشمي و ليبرالها نريزد.
2- از آنجا كه ساده لوح هستيد و سريعا تحريك مي شويد در هيچ كار سياسي دخالت نكنيد، شايد خدا از سر تقصيرات شما بگذرد.
والله قسم ، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم ، ولي در آن وقت شما را ساده لوح مي دانستم كه مدير و مدبر نبوديد ولي شخصي بوديد تحصيلكرده كه مفيد براي حوزه هاي علميه بوديد و اگر اينگونه كارهاتان را ادامه دهيد مسلما تكليف ديگري دارم و مي دانيد كه از تكليف خود سرپيچي نمي كنم . والله قسم ، من با نخست وزيري بازرگان مخالف بودم ولي او را هم آدم خوبي مي دانستم . والله قسم ، من راي به رياست جمهوري بني صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم .

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

علامه مجلسی,در بيان آداب زفاف و مجامعت-نگاهی به علم امام جعفر صادق:

از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه نبايد مرد را دخول كردن به زن خود در شب
چهارشنبه.



حضرت امام موسى (عليه السلام) فرمود كه هر كه جماع كند با زن خود در تحت الشعاع پس با خود قرار دهد افتادن فرزند را از شكم پيش از آنكه تمام شود.



حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه جماع مكن در اول ماه و ميان ماه و آخر ماه كه باعث اين مى شود كه فرزند سقط شود و نزديكست كه اگر فرزندى به هم رسد ديوانه باشد يا صرع داشته باشد نمى بينى كسى را كه صرع مى گيرد اكثر آن است كه يا در اول ماه يا در آخر ماه مى باشد.



حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) فرمود كه هر كه جماع كند با زن خود در حيض پس فرزنديكه بهم رسد مبتلا شود بخوره يا پيسى پس ملامت نكند مگر خود را.



حضرت صادق (صلى الله عليه وآله) فرمود كه دشمن ما اهلبيت نيست مگر كسى كه ولدالزنا يا مادرش در حيض به او حامله شده باشد.



در چندين حديث معتبر از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) منقول است كه چون كسى خواهد با زن خود جماع كند بروش مرغان بنزد او نرود بلكه اول با او دست بازى و خوش طبعى بكند و بعد از آن جماع بكند.



در حديث صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه در وقت جماع سخن مگوئيد كه بيم آن است فرزندى كه بهم رسد لال باشد و در آن وقت نظر بفرج زن مكنيد كه بيم آن است فرزندى بهم رسد كور باشد و در روايات ديگر از آنحضرت منقول است كه باكى نيست نگاه كردن بفرج در وقت جماع.



در چندين حديث معتبر وارد شده است كه مرد و زن در حالتى كه خضاب بحنا و غير آن بسته باشند جماع نكنند.



از حضرت امام موسى (عليه السلام) پرسيدند كه اگر در حالت جماع جمه از روى مرد و زن دور شود چيست؟ فرمود باكى نيست باز پرسيدند اگر كسى فرج زن را ببوسد چون است؟ فرمود باكى نيست.



از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند كه اگر كسى زن خود را عريان كند و به او نظر كند چونست؟ فرمود كه مگر لذتى از اين بهتر ميباشد. و پرسيدند كه اگر بدست و انگشت با فرج زن و كنيز خود بازى كند چونست؟ فرمود باكى نيست اما بغير اجزاى بدن خود چيزى ديگر در آنجا نكند. و پرسيدند كه آيا مى تواند در ميان آب جماع بكند فرمود باكى نيست.



در حديث صحيح از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيدند از جماع كردن در حمام فرمود باكى نيست.

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

صحیح بخاری نقل از عایشه:عمر به پیامبر میگفت "به زنانت بگو که حجاب داشته باشند"

صحیح بخاری، پوشینه 1 کتاب 4 شماره 148:

عایشه نقل کرده است:

زنان پیامبر شبانگاهان برای تخلی به منطقه المناصع، منطقه ای باز و وسیع در مدینه میرفتند. عمر به پیامبر میگفت "به زنانت بگو که حجاب داشته باشند"، اما پیامبر چنین نکرد. سوده بنت زمعه زن پیامبر در شبی از شبها در زمان عشاء از خانه خارج شد و او قدی بلند داشت. عمر او را صدا کرد و گفت "من تورا شناختم ای سوده"، او اینچنین گفت زیرا او شدیدا اشتیاق داشت که آیات حجاب نازل شوند. پس الله آیه حجاب را نازل کرد.

این حدیث در صحیح مسلم کتاب 26، شماره 5397 و5395 نیز بگونه ای مشابه آمده است. عمر خود نیز در احادیث دیگری به این موضوع اشاره کرده است:

صحیح بخاری جلد اول کتاب 8 ام شماره 395

از عمر نقل شده است:

خداوند در سه مورد با من موافقت کرد.

1. من گفتم یا رسول الله، ایکاش ما مقام ابراهیم را مصلی خود قرار دهیم و در آنجا نماز بخوانیم. پس آیه نازل شد که "مقام ابراهيم را، نمازگاه خويش گيريد" سوره بقره آیه 125.

2. و در مورد آیه ای که میگوید زنان باید چادر سر کنند، من گفتم، ای رسول الله، ایکاش به زنان خود دستور بدهی که خودشان را در مقابل مردان بپوشانند، زیرا مردان خوب و بد با آنها صحبت میکنند. بنابر این آیه ای که دستور میدهد زنان چادر سر کنند نازل شد، سوره احزاب آیه 59.

3. یکبار زنان پیامبر در مقابل او متحد شده بودند و من به آنها گفتم، اگر پیامبر شما را طلاق دهد الله زنان بهتری از شما به او خواهد داد، پس این آیه نیز نازل شد، سوره تحریم آیه 5.

و سوره احزاب آیه 59، به سفارش عمر نازل شد!

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأَِزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

اي پيامبر ، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که چادر خود را، برخود فرو پوشند اين مناسب تر است، تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند و خدا آمرزنده و مهربان است.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

بلعمی، تاریخ نامه،

پس آن جهودان به حکم پیغمبر از حصار بیرون آمدند، گفتند ای رسول خدای، با ما نیکویی کن و ما را ببخش. گفت : بر حکم مهتر شما سعد بن معاذ بسند کردم. گفتند ما نیز بسند کردیم. و این سعد را تیری بر دست زده بودند و خون همی آمد و باز نمی ایستاد. آن جهودان برفتند و سعد را بر اسبی نشاندند و پیش پیغمبر آوردند. سعد گفت : همه را گردن بباید زدن و خواسته شان غارت کردن و زن و فرزند برده کردن. پیغمبر شاد شد و گفت : یا سعد، حکم چنان کردی که خدای بفرمود. راست چون جهودان این سخن بشنیدند هر چه بتوانستند گریختن، اندر بیابان بگریخت، و آن چه بماندند، و مردمان این حصار هشتصد مرد بودند، پیغمبر بفرمود تا همه را دست ها ببستند و خواسته ها برگرفتند و به مدینه بازآمدند به آخر ذی القعده. و دست های این مردمان سه روز بسته بود اندر آن زندان تا خواسته ها همه به مدینه باز آوردند. پس پیغمبر بفرمود تا به میان بازار مدینه چاهی بکندند و پیغمبر علیه السلام بر لب آن چاه بنشست و علی بن ابی طالب را و زبیر بن العوام را بخواند و گفت شمشیر بکشید و یک یک را گردن همی زنید و اندر این چاه همی افکنید». (همان، ص ۲۰۰)

«پس علی کنانه را اسیر کرد و به دست بلال سوی پیغمبر فرستاد. پیغمبر چون صفیه را بدید، خوش آمدش، ردای خویش بر سر او افگند و از پس خویش برنشاندش. مردمان دانستند که پیغمبر او را خوش آمد و خویشتن را برگزید. و کنانه که شوی او بود بازداشت اندر میان اسیران... پیغمبر گفت : اگر این ویرانه بکنم و آن گنج بیابم تو را بکشم. کنانه گفت : روا است. پس آن ویرانه ها بکندند و از آن گنج ها لختی بیافتند. پیغمبر از آن خواسته های دیگر طلب کرد، و مقر نیامد. زبیر بن العوام را بخواند و گفت : او را عذاب همی کن تا مقر آید یا بمیرد. زبیر او را دست و پای ببست و بخوابانید و آتش زنه بر روی او و بر ریش اش همی زدی تا همه بسوخت و هم مقر نیامد. زبیر دانست که او به مرگ نزدیک آمد، پیش پیغمبر آمد و او را بگفت. پیغمبر گفت شو و او را به محمد بن مسلمه ده تا به جای برادرش بکشد. و محمد بن مسلمه را برادری بود نام اش محمود بن مسلمه بر در آن حصار نخستین کشته شده بود. پس محمد بن مسلمه کنانه را بستد و به جای برادر بکشت... و چون عمر بن الخطاب بنشست گفت: پیغمبر علیه السلام چنین گفت که به زمین عرب اندر دو دین گرد نیاید. پس عمر هر چه اندر جزیره ی عرب جهودان بودند همه را بیرون کرد، و جهودان خیبر را گفت: هر کجا خواهید شوید. ایشان سوی علی آمدند و آن عهد نامه ی پیغمبر بیاوردند و علی را گفتند این نه خط تو است و نه تو گواهی بدین صلح که محمد ما را کرد و ما را این جا قرار کرد. اکنون عمر ما را از این جا همی بیرون کند. علی مر عمر را اندر این شفاعت کرد. عمر گفت : پیغمبر چنین گفت که من شما را قرار دهم تا خدای عز و جل خواهد. اکنون ایشان را از رفتن چاره نیست، و ایشان را از خیبر براند. و آن است که جهودان مر علی را دوست دارند و عمر را ندارند». (همان، ص ۲۳۲ و ۲۳۳ و ۲۳۹ و ۲۴۰)


خداوند آیت های جهاد بفرستاد و آیت های احتمال و صبر منسوخ کرد. پیغمبر علیه السلام هم اندر آن سال هجرت از مدینه لشکر فرستاد و راه ها بگرفت تا کاروان همی شکستند و همی بردند و صبر و آرام و قرار از ایشان بشد و کس از مکه سر بیرون نتوانست کردن و به هیچ راه هیچ کاروانی نتوانست رفتن... پس اندر سال هجرت به ماه رمضان که از هجرت هفت ماه شده بود، حمزه را بفرستاد با سی سوار از مهاجریان. و نخست سپاهی از اسلام آن بود. و پیغمبر او را لوی بست به دست خویش لوای سپید، و حمزه را گفت : به لب دریا شو که کاروان قریش همی آید از شام، و خواسته ی بسیار داشتند، مگر که آن را بتوانی گرفتن. پس حمزه برفت و بدان جای شد. و کاروان از پیش او رفته بودند». (بلعمی، تاریخ نامه، ص۹۳، شرح جنگ حمزه)


«پس پیغمبر علیه السلام از ابوا باز آمد. چون به مدینه اندر آمد به ماه ربیع الاول، خبر آوردند که کاروانی از آن قریش از شام همی آید، و با وی هزار و پانصد شتر است، و مهتر کاروان امیة بن خلف الجمحی بود و پانصد مرد با او است. پیغمبر علیه السلام به ماه ربیع الآخر برفت با دویست مرد از مهاجر و انصار، و سعد بن معاذ را بر مدینه خلیفت کرد، و لوای مصطفی علیه السلام بدین غزو اندر سعد بن ابی وقاص داشت. و این غزو را غزو بواط خوانند.
خبر غزو بواط : پیغمبر علیه السلام برفت و بر پایان کوهی شد، و آن کوه را نام رضوی بود، و همی رفت تا از حد یثرب بیرون شد و به حد تهامه اندر شد، و به منزلی فرود آمد نام آن منزل بواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند، و از آن جا به مدینه باز آمدند. چون دیگر ماه درآمد جمادی الاولی بود، دیگر بار برفت و ابوسلمة بن عبدالاسد را بر مدینه خلیفت کرد. و علم وی بدین غزو حمزه داشت. و منزلی است به نزدیک مدینه ذات العشیره خوانند. پس پیغمبر را خبر آمد که کاروان از این را نیامد پس بر دست راست این منزل برفتند و به بادیه اندر شدند به منزلی دیگر که آن جا نیز رهگذر کاروان بود، هم نیافتند. و از آن جا به منزلی دیگر رفتند نام آن منزل سقا النخل، و آن جا درختی هست بزرگ آن را ذات... پس به سایه ی آن درخت فرود آمدند و کاروان را طلب کردند و نیافتند. پس پیغمبر علیه السلام زیر آن درخت نماز کرد و آن جا دیگ پختند و آن شب آن جا بودند. و آن مزگت به زیر آن درخت که پیغمبر نماز کرد هنوز مانده است. و جایگاه آن دیگ مانده است. پس دیگر روز برفتند و به طلب کاروان شدند به منزلی دیگر، و از آن جا به جایگاهی دیگر شدند نام اش ضبوعه. پس به منزلی دیگر آمدند نام اش صخیرات الیمام باز به دیگر چاهی آمدند نام اش مشیرب و از آن آب بخوردند، باز به صخیر آمدند و اندر همه بادیه هیچ منزل و هیچ چاه آب نماند که دانستند که کاروان گذر کند که نه آن جا همه بگشتند، و هیچ جای اثر کاروان نیافتند». (همان، ص ۹۶، در خبر از جنگ بواط)



«پس آن شب عبدالله بن جحش تدبیر کرد و گفتا چه کنم که این خواسته ای بسیار است، و اگر فردا حرب کنم و بستانم، به رجب اندر حرب کرده باشیم و حرمت شکسته، و اگر فردا شکیبایی کنیم، ایشان به مکه اندر شوند و از دست ما بشود. پس تدبیر بر آن بنهادند که حرب کنیم و آن خواسته بستانیم که ایشان کافران اند ایشان را حرمت نیست. چون تدبیر روز بود، کاروان بار برنهادند. ایشان با سلاح پیش کاروان شدند. و عبدالله بن جحش و واقد بن عبدالله تیر اندازان نیک بودند، پس تیری بینداختند و آن عمرو حضرمی را بزدند و بکشتند. و عمرو مردی بزرگ بود به قریش اندر و خلیفه ی بنی عامر حضرمی به مکه اندر روشناس بودند و بازرگانان بودند. چون عمرو بیفتاد، عثمان بن عبدالله بگریخت و باز مکه شد. و به کاروان اندر هم این چهار تن بودند زنهار خواسند. و نوفل بن عبدالله بگریخت. و عبدالله بن جحش [عثمان بن عبدالله و حکم بن کیسان] را بگرفت و دست ها ببست و آن کاروان را بربود، و روی برتافت و به بادیه اندر شد و روی به مدینه نهاد با یاران و خواسته، و آن دو اسیر ببرد. پس خبر به مکه شد. مکیان از پس بیامدند و اندر نیافتند و بازگشتند. و عجب داشتند و گفتند حرام بشکست و ماه حرم را حرمت نداشت، و به رجب اندر کس فرستاد به حرب تا خون ریختند و خواسته ستدند و اسیر گرفتند، و او را هرگز سلامت نبود و دین او هرگز به پای نخیزد». (همان، ص ۱۰۰، خبر جنگ بدر الاولی)



«و چون پیغمبر به مدینه آمد به ماه ربیع الاول اندر و آن سال بگذشت، دیگر سال به ماه محرم اندر و جهودان را دید روز دهم محرم که روزه داشتند، و این روز را روز عاشورا خواندندی. پیغمبر علیه السلام پرسید که این چه روزی است شما را؟ ایشان گفتند که این آن روز است که خدای تعالی فرعون را در دریا غرق کرد و موسی برهانید، و آن روز موسی علیه السلام روزه گرفت شکرانه ی آن را. و سنت است ما را این روزه داشتن هر سالی. پس پیغمبر علیه السلام مسلمانان را بفرمود تا آن روز روزه داشتند، و گفت من سزاوارترم به سنت برادرم موسی بن عمران، پس پیغمبر ترسایان را دید که پنجاه روز روزه داشتند. پیغمبر را علیه السلام آرزو آمد که اندر شریعت او این روزه بود. پس چون ماه شعبان به آخر آمد خدای عز و جل روزه ی ماه رمضان داشتن فرض کرد... چون دیگر سال محرم اندر آمد و روز عاشورا ببود، پیغمبر بفرمود که روزه دارند و مردمان بداشتند. پس اندر این ماه رمضان پیغمبر علیه السلام به غزو بدر بیرون شد و روز هفدهم ماه رمضان بود روز آدینه که پیغمبر به بدر حرب کرد و خدای عز و جل او را به مشرکان مکه ظفر داد... و جبرییل بیامد و پیغمبر را خبر آورد و بشارت داد و گفتا بیرون شو و کاروان را طلب کن و گذر گاه های شان به چاه های بدر بود و چاره نیست ایشان را از گذر کردن آن جایگاه. پس پیغمبر علیه السلام مردمان را گرد کرد و به روزه در بفرمود رفتن و گفت: خدای عز و جل مرا وعده کرده است که خواسته ی ایشان به من دهد و دین مرا عزیز کند و ایشان را بر دست من اسیر کند». (همان، ص ۱۰۵- ۱۰۷، در مقدمات جنگ بدر)



«و پیغمبر علیه السلام با ابوبکر به عرش اندر شد و دیگر باره روی بر خاک نهاد و بگریست و زاری کرد و گفت: یارب اگر این گروه که با من اند هلاک شوند از پس من و از پس امروز کس تو را نپرستد و همه مسلمانان از دین برگردند. پس دست دراز کرد به دعا تا ابوبکر دست اش بگرفت و گفت: یا رسول الله به دعا بر خدای تعالی ستم مکن. گفت: یا ابابکر وعده ی او همی خواهم . چون در این سخن بودند جبرییل علیه السلام بیامد با هزار فرشته و پیش پیغمبر بایستاد و او را گفت: مژده مر تو را که خدای عز و جل مرا با هزار فرشته به یاری تو بفرستاد...پیغمبر علیه السلام سبک از عرش بیرون آمد و مسلمانان را مژده داد و به آواز بلند گفت: خدای عز و جل سه هزار فرشته به یاری شما فرستاد. ایشان از شادی گفتند: سه هزار؟ گفت: آری پنج هزار... فرشتگان حمله بردند پیش مومنان و مشرکان روی باز پس می گرداندند به هزیمت و فرشتگان همی شدند و حربه می زدند و می افکندند و هر حربه ای که فرشته ای بر کافری زدی از تارک سر تا ناخن پای هر چه بر تن وی استخوان بودی بریختی و هر چه رگ و پی بودی همه ببریدی و کافر بیافتادی و همی تپیدی و به هیچ جای جراحت پدید نبودی بر تن او که از آن جا خون آمدی تا مومنی فراز شدی و جراحت کردی و خون اش بریختی». (همان، ص ۱۲۸و ۱۲۶)



«یاران پیغمبر تافته شدند و پیغمبر گفت : غم مدارید که خدای تعالی ما را نصرت وعده کرده است بر همه مال ایشان یا بر کاروان یا بر لشکر. یاران گفتند : یا رسول الله، دعا کن تا بر کاروان نصرت دهد که آسان تر بود و حرب کم تر بود و ما همه ناساخته بیرون آمدیم بی سلاح... و بوجهل را به لقب مصفر الاست خواندندی، و پارسی زردکون باشد، و از بهر آن بود این لقب او را که بر مقعدش جراحتی بود که پیوسته خون از وی آمدی و نشان آن بر ازار پای وی پدید بودی، و از بس خاریدن آن جایگاه خونابه و ریم آبه ی سرخ و زرد می آمدی و بر جامه می شدی. و او پیوسته خلوق و زعفران و عطر بر تن و حامه و ازار پای مالیدی تا کس نداند که او را خون از مقعد آید. و زعفران را با عطها به آب بزدندی کافران قریش و آیین ایشان چنان بود و بر خویشتن و بر جامه مالیدندی تا همه تن ایشان و جامه زرد شدی و باک نداشتندی زیرا که از همه بوی های خوب ایشان را زعفران عزیزتر بودی. و زعفران از کرمانشاهان و حدود همدان برند. و عود و عنبر و کافور آن جا از راه دریا بسیار برند و ارزان بود، و مشک آن جا هم ارزان بود که از هندوستان به راه دریا برند. پس گاه گاه بوجهل زعفران بر در کون و ازار پای زدی تا آن زردی زعفران بر در کون و ازار پایش نشان گرفتی، و مردمان پنداشتندی که آن خونابه او را بوی خوش است که او بر در کون ریخته است، و کس نداند که آن خون است. و مردم او را از بهر آن زرد کون گفتندی. و هر که او را عیب کردی و یا دشنام دادی او را مصفر الاست گفتی یعنی زرد کون، و گویند که آن ریش بو اسیر بود. و دیگر گویند که بوجهل به طفولیت با پیغمبر علیه السلام کشتی گرفت و پیغمبر او را برگرفت و بر زمین زد و رگ مقعد او بگسست، و پیوسته آن خون از آن رگ دویدی. و او از بهر آن زعفران بر در کون زدی تا کس نداند. (همان، ص ۱۱۵ و ۱۱۶)



«و دیگر روز لشگر برگرفت و با غنیمت و اسیران بازگشت و به منزلی دیگر فرود آمد و گفت: این اسیران را بر من عرضه کنید تا ببینم. آن گه یکان یکان عرضه کردند، و بر پیغامبر علیه السلام می گذشتند و یاران با سلاح پیش او ایستاده بودند. چون عقبة بن ابی معیط را بگذرانیدند، و این عقبه آن بود که خیو در روی مصطفی علیه السلام انداخت، و پیغامبر نذر کرده بود که او را بکشد. چون چشم پیغامبر بر وی افتاد علی را گفت: یا علی، برخیز و آن نذر پیغامبرت را وفا کن. علی شمشیر برکشید و آهنگ او کرد که او را بکشد. او گفت : یا محمد، اگر مرا بکشی کودکان مرا که دارد؟ پیغامبر علیه السلام گفتا : اگر کودکان ات مسلمان نشوند به آتش بسوزم. پس علی شمشیر بر گردن او زد و سرش بینداخت. و یک تن از مهتران انصار، نام او سلامه، با شمشیر پیش او ایستاده بود. و مردی بود مردانه و دلیر و به حرب اندر بسیار مردی کرده بود و بسیار کس کشته از قریش، مردم او را همی پرسیدند که چه گونه افتاد این همه مهتران قریش کشته شدند؟ و او گفت : ایشان را دیدم همچون گنده پیران سر پر موی، فراز ایشان شدیم. و چنان بودند که اسیران دست و پای بسته که همی ببایست کشتن. پس یک یک را همی کشتیم. پیغمبر را از آن سخن اندوه آمد که بر قریش و قوم او استخفاف همی کرد. بانگ بر وی زد و گفت: خاموش که آن مهتران قریش بودند، ایشان را خدای عز و جل هزیمت کرد، و فریشتگان ایشان را خسته کردند». (همان، ص ۱۳۸ و ۱۴۰)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

آزمايش هاى ميلگرم در سال ۱۹۶۳ جوابى براى سوال: چگونه سرباز هاى نازى حاضر شده بودند هر روز هزاران نفر را در کوره هاى آدم سوزى بيندازند

استنلى ميلگرم در سال ۱۹۶۳ يک آگهى در روزنامه هاى امريکا به چاپ رساند و از داوطلبانى
که مىخواستند قدرت حافظه خود را آزمايش کنند،خواست تا آخر هفته به آزمايشگاه او بيايند.در اين آگهى امده بود که اين آزمايش بيشتر از يک ساعت وقت انها را نمى گيرد و به هر داوطلب ۵ دلار دستمزد داده مى شود.روز مقرر نزديک به صد نفر مقابل آزمايشگاه ميلگرم صف کشيدند.دکتر ميلگرم نگاهى به جمعيت انبوه انداخت...
آدم هااز بيست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رساند بودند.قسمت اول نقشه اش درست از آب در آمده بود.بعد دکتر آنها را يکى يکى به اتاق آزمايش برد.به آنها گفت که ازمايش کمى تغيير کرده و آنها مىخواهند ميزان تاثير تنبيه بر يادگيرى را اندازه گيرى کنند.خودش پشت ميزى نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاهى شوک الکتريکى بنشيند.آن دو از پشت ديوارشيشه اى ،شخص سومى را مى ديدند که در اتاقمجاور روى يک صندلى شکنجه نشسته بود و دست ها و پاهايش را بسته بودند.دکتر از شخص سوم سوال مى کرد
و هر بار که او اشتباه جواب مى داد،از داوطلب (الف) مى خواست دکمه شوک را فشار دهد.بعد فرياد هاى مردبيچاره اتاق را پر مى کرد. دکتر برگه سوال ها را کنار مى گذاشت و دستور مى داد که شوک دوباره تکرارشود.شرکت کننده (الف) که حسابى از ماجرا خوشش آمده بود،باز دکمه را فشار مى داد و بار ديگر فرياد هاى طرف سوم بلند مى کرد.دکتر مى دانست که دستگاه شوک خراب است.شرکت کننده (ب) هم که به صندلى بسته شده بود،يک بازيگر حرفه اى بود و وظيفه داشت بعد از فشار هر دکمه،نقش يک انسان شکنجه شده را بازى کند؛فرياد بکشد،گريه کند و ملتمسانه از آنها بخواهد که او را رها کنند.اما هيچ کدام از فرياد هاى او،داوطلب
(الف) را از فشار دکمه ها باز نمى داشت.دکتر دستور مى داد و داوطلب با هيجان دکمه را فشار مى داد.بعضىوقت ها،داوطلب (الف) خودش وارد عمل مى شد،سوال مى پرسيد،وقتى جواب اشتباه مى شنيد،ولتاژ را بالا مىبرد و دکمه را فشار مى داد! آزمايش هاى ميلگرم واقعا بىرحمانه بود،اما بى رحمى انسان ها را هم بر ملا مىکرد. او با اين آزمايش ساده نشان مىداد ،انسانها بيشتر از آنکه به حال زير دستان خود دل بسوزانند،نگران
اطاعت از دستورات ما فوق هستند.آدم ها بيشتر از آنکه به وجدان خود فکر کنند،تحت تاثيرموقعيتى قرار مىگيرند که در آن قرار گرفته اند. پيش از آزمايش ميلگرم،آدم ها هنوزدر اين فکر بودند که چگونه سرباز هاى نازى
حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره هاى آدم سوزى بيندازند و عين خيالشان هم نباشد،آيا آنها تحت
تاثير مواد مخدر و يا هيپنوتيزم بودند؟ آزمايش هاى ميلگرم جوابى براى اين سوال پيدا کرد
سرباز ها اگر چه مجبور به کارى غير انسانى شده بودند،پيش از هر چيز به اطاعت و تبعيت مى
انديشيدند.آنها هنگامى که با شليک گلوله ديگران را از پا در مى آوردند و ميليون ها نفررا در گورهاى دسته جمعىمى ريختند،حتى لحظه اى هم به وجدان خود رجوع نمى کردند.پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد ازشنيدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند. دکتر ميلگرم در مقاله اى با عنوان (( خطرات سر سپاري)) نوشت من درآزمايش هاى خود نشان دادم که که يک انسان عادى حاضر است صرفا به خاطر دستور يک دانشمند پيش پااُفتاده ،انسان ديگرى را تا حد مرگ عذاب دهد.جيغ هاى مرد شکنجه شونده هيچ تاثيرى بر وجدان اوندارد.انسان ها دوست دارند وقتى دستورى به آنها داده مى شود تا آخر ان را عملى کنند. در همان سالها بود که
گروه (پينک فلويد) در البوم ديوار خود سرود:((وقتى بزرگ شديم و به مدرسه رفتيم/معلمهايى بودند که هر طور مىتوانستند/بچه ها را آزار مى دادند/با طعنه زدن/و افشا کردن هر نقطه ضعفى که آنها با وسواس پنهان کرده بودند/امادر شهر همه خوب مى دانستند/وقتى معلم ها شب به خانه بر مى گردند/زنان چاق و روانى شان/آنها را ميان انگشتشان فشار مى دهند/تا جانشان در آيد.)) شش سال بعد،در اوج جنگ ويتنام،ميلگرم نامه اى از يک سرباز
آمريکايى دريافت کرد که در سال ۱۹۶۳ در آزمايش او شرکت کرده بود.سرباز نوشته بود:((من نمى دانستم چرا درآن لحظه بايد کسى را عذاب دهم.اما حالا که در جنگ هستم مى فهمم که تنهاعده معدودى از آدم ها وقتىکارى خلاف وجدانشان انجام دهند،متوجه اشتباهشان مى شوند.در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجهتکرار مى شود.ما تحت تاثير دستور ما فوق دست به کارهاى مى زنيم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد)).
ميلگرم مدت ها درباره آزمايشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد. او مى گفت :قدرت مطلق،فسادمطلق مى آورد.انسان هايى که ناگهان در جايگاه قدرت قرار گرفته اند،طبيعتحيوانى خود را بر ملا مى کنند و ازآزار دادن ديگران لذت مى برند.اما ايا قدرت ذاتا فساد آور است؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

مولوی پس از ذکر داستان آهو در طویله خران اون رو تشبیه میکنه به گرفتار آمدن فردی سنی در میان شیعیان:او بمانده در میان شان زار زار / همچو بوبکری به شهر سبزوار. سپس داستان لشگر کشی سلطان محمد برای فتح سبزوار رو تعریف میکنه و بخشایش اهالی شیعه این شهر رو مشروط به معرفی شهروندی از سوی اهالی شهر میکنه که نامش ابوبکر (سنی) باشه....

مولانا + شیعه+سنی +آهو در طویله خران +مشیری


نگاه مولانا به شیعیان:سنی در جمع شیعیان همانند آهو در طویله خران

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

مجازاتهای در نظر گرفته شده برای ناباوران به اسلام در آخرت

مجازاتهای سادیستی

در نظر گرفته شده برای ناباوران به جرم ناباوری به اسلام در آخرت:

آیا موجودی که باعث و بانی اینگونه مجازات ها شود میتواند مهربان و اخلاقمدار باشد؟ برای آشنایی با بیماری سادیسم اینجا را کلیک کنید.

سوره نساء آیه 56

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا.

آنان را که به آيات ما کافر شدند به آتش خواهيم افکند هر گاه پوست تنشان بپزد پوستی ديگرشان دهيم ، تا عذاب خدا را بچشند خدا پيروزمند وحکيم است.



سوره کهف آیه 29

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا.

بگو : اين سخن حق از جانب پروردگار شماست هر که بخواهد ايمان بياوردو، هر که بخواهد کافر شود ما برای کافران آتشی که دود آن همه را در برمی گيرد ، آماده کرده ايم و چون به استغاثه آب خواهند از آبی چون مس گداخته که از حرارتش چهره ها کباب می شود بخورانندشان ، چه آب بدی و چه آرامگاهی بد.



سوره غافر آیه 71، 72، 73

إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ ؛ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ ؛ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ.

آنگاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجيرها بکشندشان ؛ در آب جوشان ، سپس در آتش ، افروخته شوند ؛ آنگاه به آنها گفته شود : آن شريکان که برای خدا می پنداشتيد کجا هستند؟



سوره اعراف آیه 179

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.


برای جهنم بسياری از جن و انس را بيافريديم ايشان را دلهايی است ، که بدان نمی فهمند و چشمهايی است که بدان نمی بينند و گوشهايی است که بدان نمی شنوند اينان همانند چارپايانند حتی گمراه تر از آنهايند اينان خود غافلانند.

سوره النبأ آیات 21 تا 25

إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا لِلْطَّاغِينَ مَآبًا لَابِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا لَّا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا إِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا جَزَاء وِفَاقًا إِنَّهُمْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ حِسَابًا.

جهنم در انتظار باشد؛طاغيان ، را منزلگاهی است ؛ زمانی دراز در آنجا درنگ کنند ؛ نه خنکی چشند و نه آب، جز آب جوشان و خون و چرک ؛ اين کيفری است برابر کردار زيرا آنان به روز حساب اميد نداشتند.

سوره بقره آیه 24

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ.

و هر گاه چنين نکنيد که هرگز نتوانيد کرد پس بترسيد از آتشی که برای کافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگها هستند.



سوره آل عمران آیه 10

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ اللّهِ شَيْئًا وَأُولَـئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ.

کافران را داراييها و فرزندانشان هرگز از عذاب خدا نرهاند آنها خود، هيزم آتش جهنمند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

این وصیت نامه از خانه خمینی دیروز به بیرون درز کرده.
بد از مرگم دوستان همت کنید
پیکرم را بین خود قسمت کنید
دسته راستم را دهید سید علی‌
کو همی‌ باشد به جای من ولی‌ 10 1 صانعی باید سبیلم را برد / اردبیلی دسته بیلم را برد لای پیام هر چه هست مجانی‌ است
پشم‌هایش ماله رفسنجانی‌ است
خایه‌هایم را به روغن تف دهید
هر دو تایش را به مستضعف دهید
آنچه میماند فقط یک مقعد است
ماله فرزنده عزیزم احمد است

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

:جوانی را ببینید که در دانشگاه، خودش و یا دوستانش را کتک می زنند، به نام اسلام افراد را بازداشت می کنند ، به نام اسلام جلوی فعالیت احزاب را می گیرند، به نام اسلام رسانه ها را توقیف می کنند ، صنعت کشور هم که در حال متلاشی شدن است
آنها خودشان با یک حالت زیگزاگی که بیشتر به سیاست خارجی ما لطمه می زند نامه نگاری هایی با سرکرده های قدرت های جهانی دارند. از یک طرف فحش می دهند و از طرف دیگر دنبال جلب نظر چین، روسیه و یا دیگری هستند. آنگاه ما را به رابطه خارجی متهم می کنند.
یکی از نشریات سپاه را خواندم که نوشته باید امتیاز فعالیت مجمع روحانیون مبارز را هم لغو کرد. آنها نگاهشان اینطوری ست، می خواهند تمام تشکل ها را از بین ببرند و یقیناً بعد به حساب بقیه ی تشکل ها و گروه ها خواهند رسید.
مردم باید بدانند که حقوقی دارند و حقوق آنها دارد ضایع می شود.
چهار پنج نفر که به فرض خیلی آدم های عالی که تمام حسن های جهان در آنها جمع شده باشد، بنشینند یک عده ای را کنار بزنند، عده ای را انتخاب کنند و بعد به یک ملت هفتاد و پنج ملیونی بگویند از داخل اینهایی که ما انتخاب کردیم انتخاب کنید. این بدترین حالت برخورد با یک ملت است. زشتی این کار را نمی-فهمیم ، چون داخل آن هستیم و لمس نمی کنیم.
تمام دهان ها را ببندیم، تمام مراکز اطلاع رسانی را توقیف کنیم تا آن کسی که ما می خواهیم، رأی بیاورد و بعد صندوق ها را هزار جور دستکاری بکنیم و تخلفات عجیب و غریب انجام بدهیم. اینطور که نمی شود کشور را اداره کرد(دراینصورت) کشور به اینجا میرسد که الان تهدیدات خارجی پشت دروازه کشور ماست و از لحاظ سیاسی، امنیتی، اقتصادی تهدیدات داخلی بیشتر است.
ما دنبال قدرت و دسترسی به قدرت نیستیم. حکومت مال همان کسانی باشد که الان هست اما این معیارهایی که مطابق اسلام و فطرت است را رعایت کنند. مردم را کتک نزنند و بگذارند مردم آراء خودشان را راحت در صندوق ها بریزند ، بگذارند مردم حرف بزنند، همان که قانون اسلامی تصریح دارد، بگذارند رسانه ها آزاد باشند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

سخنرانیها و نوشته های خمینی

سخنرانیها و نوشته های خمینی


ریاضی:

"شما یاوه گویان با زندگانی معنوی و سعادت اجتماعی یك گروه انبوه صدها هزار میلیون نفری بازی میكنید."
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 74

* صد هزار میلیون میشود صد میلیارد نفر، صدها هزار میلیون را خودتون حساب كنید. جمعیت جهان چند نفره؟

میلیونها میلیون سلاطین و بزرگان و فلاسفه در عالم آمدند.
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 176

"اسلام میلیونها حكم دارد."
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 55


فلسفه:

"فیثاغورث حكیم در زمان سلیمان بود و حكمت را از او اخذ كرد."
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 32

* فیثاغورث در قرن پنجم پیش از میلاد در یونان زندگی میكرد و حضرت سلیمان در قرن 10 قبل از میلاد در اورشلیم زندگی میكرد. بین این دو نفر پنج قرن اختلاف هست



"انبذقلس فیلسوف بزرگ در زمان داوود نبی بود و حكمت را از او و از لقمان حكیم اتخاذ كرد."
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 33


*انبذقلس - Empedocles - فیلسوف بزرگ یونانی در قرن پنجم پیش از میلاد و حضرت داوود در قرن دهم پیش از میلاد زندگی میكردند.

" از حكما و فلاسفه بزرگ دیگر اسكندر است"
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 35
* انصافاً این یكی درست بود. اسكندر مقدونی از فیلسوفان و حكیمان بزرگ تاریخه. اگه شك دارین برین تاریخ بخونین.



تاریخ:


"این موضوع مربوط به امروز و دیروز نیست. دو هزار سال است كه آمریكا ما را استعمار كرده است"
دیدار با دانشجویان خط امام پس از گروگانگیری اعضای سفارت آمریكا، جماران، 19 آبان 1358



پزشكی:

"امروز بر دكترهای كشور ثابت شده كه برای علاج ناخوشیهایی مثل تیفوس و تیفوئید (حصبه) چاره ای جز عمل كردن به طبق دستورات یونانی نیست و علاجهای اروپایی نمیتوانند كاری به اینگونه مرضها بكنند"
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 280


هنر:

اوریانا فالاچی در مصاحبه با خمینی (متن كامل سخنرانی در كتاب مصاحبه با تاریخ نوشته فالاچی- البته اگه كتاب رو تو دست دوم فروشی ها پیدا كردین)

سوال: شما موسیقی را عامل فساد و شهوترانی دانسته اید. ولی آیا آثار موسیقی كسانی چون باخ و موتسارت و بتهون و وردی را نیز با این همه معنویت آنها عامل فساد میدانید؟

خمینی: من اینهایی را كه اسم بردید نمیشناسم ولی اگر مارش جنگی ساخته باشند كارشان خوب است. در غیر اینصورت كارشان قابل قبول نیست.


سیاست:

"اسلام به كاخ كرملین هم كشیده شده، به كاخ سفید هم كشیده شده. به آمریكای لاتین هم رفته. به افریقا هم رفته، به مصر هم رفته. ملزم كرده است همه آنها را كه از اسلام اطاعت كنند."
دیدار با رئیس جمهور و مقامات كشور، جماران، 18 مرداد 1363

* یكی از بركات جمهوری اسلامی این بود كه مصریهای كافر بالاخره مسلمان شدند. بقیه جاها هم مسلمان شدند.
* و از این تاریخ بود كه در قانون اساسی امریكا و شوروی و بقیه دنیا نوشته شد كه باید قوانین بر اساس شریعت اسلام باشد.

"یكی از راههای ایجاد اختلاف در یك ملت وجود احزاب است... اساساً احزاب از اول برای این درست شده اند كه مردم با هم متجمع نشوند. چون دولتها از اجتماع توده ها میترسند احزاب سیاسی را درست كرده اند."



* درستش هم همین است: هزاران سال دولتها میخواستند حزب درست كنند و مردم نمیگذاشتند تا اینكه دولتها بر علیه ملتهایشان انقلابهای "مشروطه یا جمهوری" بر پا كردند و این حزب ها را درست كردند.

اسلام سیاسی یا غیر سیاسی؟

"روحانی نباید كار دیگری غیر از روحانیت یعنی بسط توحید و تقوی و پخش و تعلیم قانون های آسمانی و تهذیب اخلاق بپردازد"
كشف الاسرار نوشته خمینی، صفحه 208

"این را بدانید كه تنها روحانیت میتواند در این مملكت كارها را از پیش ببرد. فكر نكنید كه بخواهید كنار بگذارید روحانیت را"
دیدار با نمایندگان مجلس، جماران 6 خرداد 1360


دانشگاه كجاست؟

"ریشه تمام مصیبتهایی كه تاكنون برای بشر پیش آمده از دانشگاهها بوده است... همه مصیبتهایی كه در دنیا پیدا شده از متفكرین و متخصصین دانشگاهی است... اگر به اسلام علاقه دارید بدانید كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ای بالاتر است"
دیدار با اعضای دفتر تحكیم وحدت حوزه و دانشگاه، 27 آذر 1359

"ما هرچه میكشیم از این طبقه ای است كه ادعا میكند دانشگاه رفته ایم و روشنفكریم و حقوقدانیم. هرچه میكشیم از اینها است."
قم، 1 مرداد 1358


فرار مغزها:

"منافقین هی میگویند مغزها دارند فرار میكنند . به جهنم كه فرار میكنند. این دانشگاه رفته ها، اینها كه همه اش دم از علم و تمدن غرب میزنند بگذارید بروند. ما این علم و دانش غرب را نمیخواهیم. اگر شما هم میدانید كه اینجا جایتان نیست فرار كنید. راهتان باز است."

جماران، 8 آبان 1358



صادرات انقلاب؟

"ما باید به هر قیمت شده باشد انقلاب خودمان را به تمام ممالك اسلامی و تمام جهان صادر كنیم."
پیام به ملت، 22 بهمن 1358

"باید در صدور انقلابمان به تمام جهان كوشش كنیم"
پیام نوروزی به ملت، اول فروردین 1359

كشورهای جهان اعتراض كردند:

"ما قصد صدور انقلاب اسلامی را نداریم. اینها حرفهای دشمنان اسلام است"
دیدار با مسئولان صدا و سیما، 16 مرداد 1361



جاسوسی؟

"هیچكس حق ندارد برای كشف جرم و گناه جاسوسی دیگران را بكند زیرا این خلاف مقررات اسلام است."
ماده6 از فرمان8 ماده ای خمینی به ملت، جماران، 1 مرداد 1361


"دانش آموزان باید با كمال دقت اعمال و كردار دبیران و معلمین خود را زیر نظر بگیرند و اگر خدای نكرده در یكی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند... این كار را به صورت مخفی انجام دهند"
پیام به دانشجویان، دانش آموزان، استادان و دبیران، بازگشایی مدارس در سال تحصیلی 61-62 ، 1 مهر 1361


حكم مواد مخدر؟
"تعجب میكنم كه این دولت(شاه) چگونه فكر میكند...در نظر دارند قاچاقچیان هروئین را اعدام كنند. این موضوع نه تنها خلاف اسلام است. خلاف انسانیت هم هست"
كتاب ولایت فقیه نوشته خمینی، نجف 1355

"اینهایی كه مواد مخدر میفروشند شرعاً مستوجب اعدامند و باید بدون هیچ تاخیری اعدام شوند. هیچ ترحمی هم در مورد آنها جایز نیست"
30 اردیبهشت 1359

بنی صدر كی بود ؟
"جناب آقای بنی صدر را همین مردم كوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور كردند، برای اینكه مردی مسلمان است، مومن است، خدمتگزار است"
دیدار با استانداهای كشور، جماران، 18 آذر 1359

"این آدم از اول ادعا میكرد كه مسلمان است و برای اسلام كار میكند و كذا. من هم از اول فهمیدم دروغ میگوید"
دیدار با افسران و درجه داران، جماران، 3 شهریور 1360






متن سخنرانی تاریخی ولی امر مسلمین جهان در بهشت زهرا


..ما علاوه بر اینكه زَندگی مادی شما را می خواهیم مرفه بشَد، زَندگی معنوی شمارا هم می خواهیم كه مرفه باشد! شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات مارا بردند اینها!دلخوش نباشید كه مسكن فقط میسازیم. آب و برق را مجانی میكنیم. اتوبوس را مجانی میكنیم. دلخوش به این‌مقدار نباشید
...
معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم . شما ر ا به مقام انسانیت می رسانیم. اینها شما را منحط كردند. اینقدردنیا را پیش شما جلوه دادند كه خیال كردید همه چیز این است! ما هم دنیا را آباد میكنیم هم آخرت را.یكی از اموری كه باید بشد همین معناست كه خواهد شد.
...
این دارایی از غنایم اسلام است و مال ملت است و مستضعفین، و من امر كردم به مستضعفین بدهند و خواهند داد و پس از این هم تغییرهای دیگر در امور خواهد حاصل شد،‌ لاكن یه قدری باید تحمل كنیم، به این نغمه های باطل گوش نكنیم! اینها حرف میزنن، ما عمل میكنیم.
...
اونها شمارو میخوان دلسرد كنن از اسلام. اسلام پشتیبان شماست. ما پس از این راجع به بانكها هم طرحهایی داریم كه از اون وضع رقت بار برگردد. از اون وضع استعماری برگردد. ما باید تمام این كاخهای این وزارتخانه را، وزارتخانه ها را كه میلیونها میلیاردها مال ملت دَرش ثبت شده است.
...
باید اینها تبدیل بشَد به كیف معتدل اسلامی. این فرم فرم خارجیست، فرم اجنبی است! فرم طاغوت است ... در دادگستری كاخ درست شده است ،لیكن دادگستری نیست، دادخواهی نیست، فقط كاخ است..."
...
بانكها به تدریج باید تعدیل بشد و ربا به كلی قطع بشد من باید به مصادر امور بگم كه .. اینقدر ضعف نفس به خرج ندید دنبال این نباشید كه فرم غربی پیدا كنید بیچارگی ما این است كه دنبال این هستیم كه فرم غربی پیدا كنیم .
دادگستری ما دادگستری غربی باشد، قوانین ما قوانین غربی باشد. اینقدر ضعیف النفس نباشید اونهایی كه فرم غربی را بر فرم الهی ترجیج میدن اینها از اسلام اطلاع ندارد اونهایی كه میگن نمیشد اسلام را در این زمان پیدا كرد برای اینكه اسلام را نشناختند نمیفهمن چی میگن
ما مبارزه با فساد میكنیم. فحشا را قطع میكنیم مطبوعات را اصلاح میكنیم رادیو را اصلاح میكنیم تلویزون را اصلاح میكنیم سینما ها را اصلاح میكنیم . تمام اینها به فرم اسلام باید باشد. تبلیغات تبلیغات اسلامی، وزارتخانه ها وزارتخانه های اسلامی، احكام احكام اسلام، حدود اسلام را جاری میكنیم.
خوف از اینكه غرب نمیپسندد نمیكنیم، غرب ما را خار كرد غرب روحیات ما را از بین برد. ما را غربزده كردند! ما این غربزدگی را میزدائیم تمام آثار غرب را، تمام آثار فاسده ، تمام اخلاق فاسده غربی را تمام نظرات باطله غربی را...... خواهیم زدایید! ما یك مملكت محمدی ایجاد میكنیم

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

درخواست از بالاترین برای اجازه ارسال موضوعات تکراری مشروط به گذشت زمان معین

نظر به اهمیت بعضی از مطالب مطرح شده در بالاترین مثل اعدام زندانیان سیاسی در سال 67از مدیران بالاترین درخواست میکنم اجازه طرح مجدد این موضوعات رو مشروط به گذشت زمان معینی از طرح اولیه آن صادر کنند- تمام مطلب

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

احکام سکس با حیوانات در رساله حضرت امام

مسئله 68 رساله آیت الله خمینی
بول و غائط (ادرار و مدفوع) حيوانى كه انسان آن را وطى كرده، يعنى با آن نزديكى نموده، و گوسفندى كه استخوان آن از خوردن شير خوك، محكم شده است نجس است.

مسئله 351رساله آیت الله خمینی
اگر نعوذ بالله حيوانى را وطى كند يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد غسل تنها، كافى است. و اگر منى بيرون نيايد، چنانچه پيش از وطى وضو داشته باز هم غسل تنها كافى است، و اگر وضو نداشته، احتياط واجب آن است كه غسل كند، وضو هم بگيرد.

مسئله 2631رساله آیت الله خمینی
خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ مكروه است، و اگر كسى با آنها وطى كند، حرام مى‏شود، و بايد آنها را از شهر بيرون ببرند و در جاى ديگر بفروشند.

مسئله 2632 رساله آیت الله خمینی
اگر با گاو و گوسفند و شتر نزديكى كنند بول و سرگين آنها نجس مى‏شود و آشاميدن شير آنها هم حرام است و بايد بدون آن كه تاخير بيفتد آن حيوان را بكشند و بسوزانند و كسى كه با آن وطى كرده، پول آن را به صاحبش بدهد، بلكه اگر به بهيمه ديگرى هم نزديكى كند، شير آن حرام مى‏شود.

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

امام جعفر صادق و دانش او

شیعیان معمولا به امام صادق بسیار میبالند و میگویند فردی دانشمند و فرزانه و دانا بوده است و چهار هزار شاگرد داشته است و افراد بسیاری را علم آموخته است، این نوشتار قصد دارد میزان علم امام صادق را بررسی کند.
معمولا از دانشمندان و یا متفکران کتاب هایی باقی مانده است، بعنوان مثال از افلاطون و ارسطو، که حداقل هزار سال قبل از امام صادق میزیسته اند کتابهای فراوانی باقی مانده است که اوج افکار آنها را، هرچند امروزه اکثرا افکاری منسوخ هستند چه در زمینه فلسفه، و چه در زمینه های مختلف علمی به خوبی نشان میدهند. و اصولا اگر نوشته و کتابی از کسی باقی نمانده باشد به سختی میتوان از میزان دانش وی آگاه شد. حال آیا این امام شیعه دانشمند از خود کتابی باقی گذاشته است تا ما از دانش او بهره بگیریم و از خرد و فرزانگی اش لذت بریم؟

امام صادق هیچ کتابی را به رشته نگارش در نیاورده است، البته چند کتاب همچون مصباح الشريعه و كتاب خصال موجود است که علمای شیعه از فرط کثرت یاوه گوییهایی که در این کتابها شده است، نسب آنرا به امام صادق مجعول میدانند. به همین دلیل واقعا مشخص نیست که مسلمانان چگونه از چنین شخص مجهولی که حتی کتابی از او باقی نمانده است داشمند و فاضل میسازند.

حال از کتاب و نوشتار ها نیز که بگذریم، معمولا از دانشمندان و متفکران تئوری و اندیشه ای باقی میماند. یک دانشمند وقتی دانشمند است که نظریه ها و فرضیه های دیگر دانشمندان را رد کرده باشد و نظریه جدیدی را تولید کرده باشد. متفکری را میتوان فیلسوف دانست که ابتکاری در فلسفه داشته باشد، و الا کسی که با فلسفه دیگران آشنا باشد و فکری از خود نداشته باشد را به سختی میتوان فیلسوف نامید. مثلا از فیثاغورس امروز تئوری باقیمانده است، از نیوتون نیز همینطور، آیا از امام صادق هم تئوری ای باقیمانه است که امروزه جامعه علمی دنیا آنرا مثلا با نام تئوری امام صادق بشناسد؟! آیا امام صادق پیشگام در هیچ زمینه علمی بوده است؟! متاسفانه پاسخ تمام این سوالها منفی است. جامعه علمی جهان به امام صادق حتی به اندازه متفکران بزرگ اسلامی همچون پور سینا و ابن خلدون و غزالی نیز اهمیت نمیدهد. شخصی که نه کتابی از خود دارد نه تئوری یا حتی فرضیه ای از او بجای مانده است را به راستی چگونه میتوان علامه دهر و دانای تمامی علوم و فنون دانست؟

بسیار گفته میشود که حضرت امام صادق با یک سخن زبان خداناباورانی را در زمان خود بسته است و آنها را کیش و مات کرده است. این سخن امام صادق، این نابغه بزرگ این بوده است که، اگر خدایی وجود نداشته باشد ما ضرری نکرده ایم، ولی اما اگر وجود داشته باشد ما سود کرده ایم و شما بسیار ضرر کرده اید. البته بلازی پاسکال چندین سال بعد این قضیه را بصورت بسیار کاملتر و دقیقتر و با زبان ریاضی بیان کرد که به شرطبندی پاسکال شهرت یافت و توسط منتقدین مختلف اشتباه بودن آن ثابت شد. برای اطلاعات بیشتر در مورد شرطبندی پاسکال نوشتاری با فرنام اگر آخرتی باشد شما ضرر کرده اید ما ضرر نکرده ایم اگر نباشد باز هم ما ضرر نکرده ایم را مطالعه کنید تا دریابد حتی این ادعای امام صادق نیز واقعا ارزشی ندارد.

گویا جابربن حیان کوفی صوفی یکی از این شاگردان امام صادق بوده است. مسلمانان به دروغ وی را شیمی دان خطاب میکنند درحالی که وی کیماگر بوده است و نام معروف ترین کتاب وی کتاب الکیمیا است. کیمیاگری پیش از پیدایش شیمی بصورت یک شاخه خرافی وجود داشت. کیمیاگران تلاش میکردند با یافتن اکسیر، ماده ای که فلزات را به طلا و سیم و نقره تبدیل میکند به ثروت هنگفتی دست یابند. این افراد تمامی موادی را که پیدا میکردند آزمایش میکردند و تلاش میکردند طلا تولید کنند. از پشم و تخم و پر و فضله حیوانات گرفته تا هرآنچه بدان دست می یافتند همه را آزمایش، تخمیر و تصعید و تبخیر و ذوب و سایش و مالش میکردند تا بدانند آیا میتواند ويژگی اکسیر را داشته باشد یا نه. جابربن حیان یکی از پایه گذاران این صنعت خرافی و جاهلانه است و حدود هفتاد رساله در این زمینه نوشته است، شهرت جابر ابن حیان در این زمینه تا جایی است که حتی علم کیمیاگری را، "علم جابر" نیز خطاب میکنند.

کیمیاگری با بوجود آمدن شیمی و پیشرفت و توسعه آن کم کم منسوخ شد. معلوم نیست چرا امام صادق به این شاگرد خود شیمی نیاموخته است؟ آیا امام صادق هم بدنبال کیمیاگری بوده است؟ چرا شاگرد امام صادق باید بدنبال چنین صنعت خرافی و باطلی برود؟ آیا امام صادق از شیمی ناآگاه بوده است که به جابر نیاموخته است؟ البته معلوم است، چون از علم لدنی و آن علومی که مسلمانان لاف آنرا میزدند خبری نبوده است و این سخنان همچون اکثر سایر ادعاهای اسلامگرایان کشکی و مبتنی بر خرافه و بت پرستی شیعیان است. احتمالا جابر بن حیان نزد امام صادق درس شکیات نماز و یا نحوه طهارت پس از تخلی و احکام حیض و بول را آموخته است، زیرا از امام صادق و امثالهم بیش از این بر نمی آید و ایشان را اساساً کاری با علم نبوده است. علم امامان شیعه همانند همان چیزی است که آخوند ها و روحانیون امروز به آن علم میگویند. یعنی همان فقه و اصول، همان علومی که در کنار سایر علتها در به فساد کشیدن اجتماع و تخریب فرهنگ و مدنیت و آزادی و مردمسالاری نقش مستقیم داشته و دارند. از حرفهایی که از امام صادق باقیمانده است که به تعدادی از آنها خواهیم پرداخت بر می آید که ایشان حتی از شاگرد خود جابربن حیان نیز بسیار اطلاعات کمتر و غلط تری در مورد جهان دارند. البته خود جابربن حیان نیز چندان کار پر اهمیتی در زمینه شیمی نکرده است ولی مسلمانان وی را پدر شیمی جهان(!) خطاب میکنند، در حالی که شیمی دانان معمولا لاوازیه و رابرت بویل را شایسته این عنوان میدانند.

از این رو است که در مجامع علمی و دانشنامه های جهانی ابداً اسمی از امام صادق بعنوان یک فرد دانشمند و حتی فیلسوف نام برده نشده است. نام جابربن حیان در بسیاری از دانشنامه ها آمده است، اما خبری از نام امام صادق نیست، زیرا ایشان در حد و اندازه یک دانشمند و یا حتی اندیشمند نیستند.

از شاگردان معروف دیگر امام صادق ابوحنیفه است. این نکته بسیار جالب و افشا کننده است که شاگردان امام صادق سرانجام سنی از آب در آمدند و حتی موسس فرقه های اهل تسنن شده اند. از جمله نعمان بن ثابت بن زوطی بن مرزبان، امام اعظم اهل تسنن که بعدها به ابوحنیفه معروف شد. براستی چگونه ممکن است شاگرد امام صادق که دو سال در مکتب ایشان درس خوانده است سنی شود و حتی بعنوان موسس یک مکتب فکری مخالف شیعه شناخته شود و کتاب الفقه الاکبر را تالیف کند؟ چطور شاگرد یک امام و کسی که فقاهت را از وی آموخته است خود مکتبی ضد تشیع را بنا مینهد؟ دلیل اصلی آن میتواند این باشد که در حقیقت در آن زمان از امامت و تشیع خبری نبوده است و امام صادق خود همچون ابوحنیفه یک سنی بوده است، چرا که فرضیه امامت و تشیع ساخته و پرداخته دکانداران دینی است و این اشخاص (امامان) خود نیز خبر از آنکه بعدا امام خوانده خواهند شد و بلایی که سیاستمداران شیعه قرار است سر تاریخ اسلام و ماهیت تاریخی آنان بیاورند نداشتند. اهل تسنن ادعا میکنند که امام صادق نه قبر کسی را میپرستیده است، نه روز عاشورا و تاسوعا توی سر و کله خود میزده است، نه با دستهای آویخته نماز میخوانده است، نه موقع اذان از عبارت "علی ولی الله" استفاده میکرده است، و نه اهل صیقه و تقیه و لعنت فرستادن بر خلفا و این مسائل بوده است، و الا حد اقل شاگردان ایشان که تخصص در فقه و مسائل دینی را داشتند نیز شیعه میشدند و از او پیروی میکردند. جالب است که نه تنها حنیفه بلکه افراد دیگری نیز که مکاتب فکری اهل تسنن را بنا نهادند یا بطور مستقیم، یا بطور غیر مستقیم شاگرد امام صادق بوده اند. از میان این افراد میتوان انس بن مالک، احمد حنبل و شافعی را نام برد.

البته انسانیت امام صادق و میزان انصاف وی در کنار دانش او شایسته اهمیت است، بويژه داستان زیر نوع رفتار ایشان و شخصیت ایشان را به خوبی نشان میدهد.

منتهی الآمال، شیخ عباس قمی صفحه 718

"قطب راوندی و ابن شهر آشوب از هشام بن الحکم روایت کرده اند که مردی از ملوک جبل از دوستان حضرت صادق (ع) بود و هرسال بجهت ملاقات آنجناب به حج میرفت و چون به مدینه میآمد حضرت اورا منزل میداد و او از کثرت محبت و اراداتی که بآنجناب داشت طول میداد مکث خود را در خدمت آن حضرت تا یک نوبت که مدینه آمد پس از آنکه از خدمت آن جناب مرخص شده بعزم حج خواست حرکت کند ده هزار درهم بآن حضرت داد تا برای او خانه ای بخرد که هرگاه مدینه بیاید مزاحم آن جناب نشود و آمنبلغرا تسلیم آن حضرت نمود و بجانب حج رفت چون از حج مراجعت کرد و خدمت آن جناب شرفیاب شد عرض کرد برای من خانه خریدید فرمود بلی و کاغذی باو مرحمت فرمود و گفت این قباله آنخانه است، آن مرد چون آنقباله را خواند دید نوشته اند

بسم الله الرحمن الرحیم این قباله خانه ایست که جعفر بن محمد خریده از برای فلان بن فلان جبلی و آن خانه واقعست در فردوس برین محدود بحدود اربعه: حد اول بخانه رسولخدا (ص) حد دوم امیر المومنین (ع) حد سوم حسن بن علی (ع) حد چهارم حسین بن علی (ع). چون آن مرد نوشته را خواند عرض کرد فدایت شوم راضی هستم باینخانه فرمود که من پول خانه را پخش کردم در فرزندان حسن و حسین (ع) و امیدوارم که حق تعالی از تو قبول فرموده باشد و عوض در بهشت بتو عطا فرماید آنمرد آن قباله را بگرفت و با خود داشت تا گاهیکه ایام عمرش منقضی شد و علت موت اورا دریافت پس جمیع اهل و عیال خود را در وقت وفات جمع کرد و ایشان را قسم داد و وصیت کرد که چون من مردم این نوشته را در قبر بگذارید ایشان نیز چنین کردند روز دیگر که سر قبرش رفتند همان نوشته را یافتند که در روی قبر است و بر آن نوشته شده است که بخدا سوگند جعفر بن محمد علیهما السلام وفا کرد بدانچه برای من گفته و نوشته بود."

و اینگونه حضرت امام صادق ده هزار درهمی را که آنمرد ساده لوح و مومن فرومایه به ایشان داده بود تا برایش خانه ای در مدینه بخرد را بالا کشیدند و ملاخور (یا امامخور) کردند. چه جای تعجبی دارد که رهروان راستین مکتب آن جناب همچون عمامه به سر های فیضیه و امثالهم امروز دزد و تبهکار از آب در بیایند؟ شاید بتوان امتیاز ابتکار فروش زمین بهشت در دوران انگیزاسیون قرون وسطای اروپا را برای امام صادق که بنیانگذار این روش است، ثبت کرد.

شایسته است برای درک بهتر میزان دانش امام صادق، به بررسی چند نظرات ایشان در احادیثی که علامه مجلسی در حلیه المتقین نوشته است بپردازیم.

حلیه المتقین باب دوازدهم صفحه 328

در حدیث معتبر از حضرت صادق منقول است که مخورید هدهد را و دست اطفال مدهید که بازی کنند که تسبیح خدا میگوید، تسبیحش این است که لعن الله مبغضی آل محمد علیهم السلام، یعنی خدا لعنت کند دشمنان آل محمد را.

این حدیث به عالم بشریت هشدار میدهد که مبادا هدهد را بخورند، زیرا این حیوان دائم در حال لعنت فرستادن بر دشمنان اهل بیت (صهیونیست ها و کمونیست ها و لیبرالها و خداناباوران و اهل تسنن و حقوق بشریها و...) است و البته این گفته با یافته های علمی نیز کاملا همخوان است. جانورشناسان معتقدند هدهد همواره صدایی از جنس قد قد و متمایل به قارقار تولید میکند که ترجمه همان عباراتی است که امام صادق این جانورشناس بزرگ اعلام کرده اند. جالب است که این حدیث، بعنوان حدیث معتبر طبقه بندی شده است! یعنی این حدیث بالاترین میزان اعتبار را از لحاظ مکتب شیعه دارا است.

حلیه المتقین باب نهم صفحه 230

از حضرت صادق منقول است که هرگاه از عقرب ترسی، نظر کن در شب به ستاره ها که نزدیک ستاره دویم بنات النعش است، و سه مرتبه بگو: اللهم یا رب اسلم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، و سلمنا من شر کل ذی شر. راوی گفت تاحال یک شب نخواندم، عقرب در آن شب مرا گزید.

البته این توصیه مربوط به عقربهای عربستان است که با زبان عربی آشنا هستند، و در مورد سایر عقبرها کارساز نیست. تحیقات علمی نشان میدهند که عقربها در مرتبه اولی که این ذکر خوانده میشود از حرکت باز می ایستند و در مرتبه دوم چنگهای خود را به سبک قنوت بالا میبرند و در مرتبه سوم میگویند الهی آمین. این ها همه نشانه هایی است برای کسانی که عناد و دشمنی ندارند و همه دانشمندان دنیا از سنی و لامذهب گرفته تا لیبرال و انسانگرا از میزان خرد و دانشی که در اینگونه احادیث است انگشت تحیر به دهان میگزند. معلوم نبود اگر امام صادق بشریت را از این خطر و نحوه رهایی از آن آگاه نمیکردند تابحال چند میلیون نفر از نیش عقبر جانشان را از دست میدادند.

حلیه المتقین باب نهم صفحه 225

در حدیث دیگر از امام صادق منقول است که هرکه را ورمی یا جراحتی به هم رسد کاردی را بگیرد و بر آن موضع بمالد و بگوید: بسم الله ارقیک من الحدو الحدید، و من اثر المعود و الحجر المبلود من العرق الفاتر، و من لوازم الاجر من الطعام و عقره و من الشراب و برده، امضی الیک باذن الله الی اجل مسمی فی الارض و الانعام، بسم الله فتحت، و بسم الله ختمت، پس آن کارد را در زمین فرو برود.

این حدیث نیز از دانش سرشار امام صادق در پزشکی خبر میدهد که ایشان تا چه حد به مسائل پزشکی آشنا بوده اند، البته این قضیه فرو کردن کارد در زمین هنوز بر بشر نادان، پوشیده است، ولی حتماً حکمتی در کار است. البته آشکار است که امام بیشتر به دعانویسی که شغل شریف رمالها و مهره اندازها است علاقه داشته اند.

حلیه المتقین باب پنجم صفحه 135

منقول است که شانه نمودن فقر را برطرف میکند، دردها را میبرد.

این از احادیثی است که ما از درک رابطه آن عاجز هستیم، اما انشاءالله علوم ضعیف بشری در آینده به راز آن پی خواهد برد. چون همه حرفهای امام صادق کاملا درست است شایسته است که انسان احتیاط کند و قبول کند که شانه کردن واقعا هم در عرصه اقتصاد بسیار سودمند است هم در از بین بردن دردها.

حلیه المتقین باب چهارم صفحه 117

حضرت صادق دیدند که مادر اسحق فرزند خود را شیر میدهد، فرمود که ای مادر اسحق! از یک پستان شیر مده، از هردو پستان شیر بده که یکی به عوض طعام است و یکی به عوض آب و فرمود که هرچه کمتر از بیست و یک ماه شیر میدهد به فرزند، ظلم است به طفل.

حضرت امام صادق همچون پیامبر بزرگ اسلام بسیار علاقه مند به زنان بوده اند، و از امتیاز اسلامی تعدد زوجات استفاده میکردند، احتمالا قصد داشته اند پستان مادر اسحق را ببینند، و اینرا بهانه کرده اند تا وقتی که مادر اسحق پستان را عوض میکند، به زیارت پستان مبارک نائل شوند. البته این تنها حدس نویسنده است، ممکن است واقعا بین مفاد پستانها تفاوت هایی از لحاظ کیفیت وجود داشته باشد که عالمان دانند.

حلیه المتقین باب چهارم صفحه 99

در حدیث حسن از حضرت صادق منقول است که چون در شب زفاف به نزد عروس بروی، موی پیشانیش را بگیر و رو به قبله آور و بگو: اللهم بامانتک اخذتها و بکلماتک استحللتها، فان قضیت لی منها ولداً فاجعله مبارکاً تقیاً من شیعه آل محمد، ولا تجعل للشیطان فیه شرکاً ولانصیباً.

به هرحال از علم لدنی و رابطه الهی و دانش فراوان امام هم که بگذریم، ایشان تجربه زیادی در اینگونه مسائل داشته اند، حضرت حد اقل چندین شب زفاف را پشت سر هم گذاشته اند و نتیجه آنهمه کوشش ها این چند خط است که به بشریت تقدیم کرده اند. لذا شرط احتیاط آن است که زلف عروس را واقعا گرفته چنین اسلامیاتی را بیان کنیم.

حلیه المتقین باب چهارم صفحه 93

از حضرت صادق منقول است که نباید مرد را دخول نمودن به زن خود در شب چهارشنبه.

دلیل این حدیث شریف احتمالا این است که مردان مسلمان بتوانند شب چهارشنبه را زودتر بخوابند و فردا زودتر سر کار بروند. متاسفانه امروزه بسیاری از آدمها به بهانه جمعه پنجشنبه را نیز تعطیل میکنند و دو روز در هفته استراحت میکنند، که این ضربه بزرگی را به اجتماع بشری میزند. این توصیه را میتوان از توصیه های اقتصادی اجتماعی جنسی این امام بزرگوار دانست.

حلیه المتقین باب چهارم صفحه 93

حضرت صادق فرمود که جماع مکن در اول ماه و میان ماه و آخر ماه که این باعث این میشود که فرزند سقط شود، و نزدیک است که اگر فرزندی به هم رسد دیوانه باشد یا صرع داشته باشد. نمی بینی کسی را که صرع میگیرد اکثر آن است که یا در اول ماه یا در آخر ماه میباشد؟

البته باید توجه داشت که منظور حضرت ماه های قمری بوده است نه ماه های شمسی و یا نعوذ بالله میلادی، و چون ماه های قمری همواره در حال حرکت و تغییر هستند و اول ماه امسال در همان روزی در تقویم خورشیدی نیست که سال دیگر و سال گذشته، از کسانی که درد دین دارند و نگران آخرت خود و امت اسلام هستند، انتظار میرود که تقویم هایی را تنظیم کنند تا مومنین بتوانند به این توصیه امام عمل کنند.

احادیث زیر بدون تفسیر و توضیح به عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت تقدیم میشود.

حلیه المتقین باب چهارم صفحه 93

از حضرت صادق منقول است که هرکه عقد کند یا زفاف کند و ماه در عقرب باشد عاقبت نیکو نبیند. در روایت دیگر منقول است که هرکه در تحت الشعاع عقد یا زفاف کند بداند که فرزندی که منعقد شود پیش از تمام شدن سقط میشود.

حلیه المتقین باب سوم صفحه 61

در حدیث صحیح از حضرت صادق منقول است که نیم خورده مومن شفای هفتاد درد است.

حلیه المتقین باب سوم صفحه 59

در خدمت حضرت صادق بودم، دیدم که بعد از طعام میگردد و آنچه بر زمین افتاده برمیدارد حتی کنجد و امثال آن را. گفتم فدای تو شوم، اینها را بر هم میچینند؟ فرمود که اینها روزی توست، مگذار از برای دیگری، که اینها شفایند از همه دردی.

حلیه المتقین باب سوم صفحه 56

به سند حسن از حضرت صادق منقول است که هرگاه مسلمانی خواهد که طعام بخورد، چون لقمه را بردارد بگوید: بسم الله و الحمدلله رب العالمین، پیش از آن که لقمه به دهانش رسد خدای تعالی گناهانش را بیامرزد.

حلیه المتقین باب سوم صفحه 54

از حضرت صادق منقول است که چون بعد از طعام دست بشویی؛ به آن تری که در دست هست دیده های خود را مسح کن که این امان است از درد چشم.

حلیه المتقین باب دوم صفحه 37

به سند صحیح از حضرت صادق منقول است که سرمه کشیدن در شب چشم را نفع می رساند و در روز زینت است.

قابل توجه همجنسگرایان.

حلیه المتقین باب دوم صفحه 37

به سند موثق از حضرت صادق منقول است که سرمه کشیدن دهان را شیرین میکند.

حلیه المتقین باب اول صفحه 24

از حضرت صادق منقول است که مداومت بر پوشیدن موزه امان میدهد از خوره.

حلیه المتقین اول دوم صفحه 23

در حدیث معتبر از حضرت صادق منقول است که موزه پوشیدن نور چشم را زیاد میکند. در روایت دیگر فرمود که مداومت پوشیدن موزه امان میدهد از مرض سل و از مرگ بد.

حلیه المتقین اول دوم صفحه 20

به سند معتبر از حضرت صادق منقول است که هرکه جامه نو ببرد و آبی در ظرفی کند و سی و شش مرتبه سوره انا انزلناه فی لیله القدر بخواند؛ هرگاه که به آیه تنزل الملائکه برسد؛ اندکی از آب را نرم به جامه بپاشد؛ پس دو رکعت نماز بکند و دعا کند و بگوید: الحمد لله الذی رزقنی ما اتجمل به فی الناس و اواری به عورتی و اصلی فیه لربی؛ و خدارا شکر کند؛ پیوسته در فراخی نعمت باشد که آن جامه کهنه شود.

حلیه المتقین اول دوم صفحه 18

در حدیث حسن از حضرت صادق منقول است که هرکه عمامه بپیچد بر سر و تحت الحنک نبندد؛ به او دردی برسد که دوا نداشته باشد؛ پس ملامت نکند مگر خودرا.

حلیه المتقین اول دوم صفحه 23

در حدیث حسن از حضرت صادق منقول است که به جامه سرخ تیره پوشیدن کراهت دارد مگر برای نوداماد.

حلیه المتقین اول دوم صفحه 17

حضرت صادق فرمود که جامه آنچه از غوزک پا میگذرد در آتش جهنم است.

حلیه المتقین اول دوم صفحه 15

از حضرت صادق منقول است که جامه کتان بدن را فربه میکند.

البته تمامی احادیث بالا صحیح نیستند اما وقتی گفته میشود "به سند معتبر منقول است" به این معنی است که امام واقعا چنین اباطیلی را تلاوت فرموده اند و به معنی این است که متخصصین علم حدیث این حدیث را پس از موشکافی های فراوان که به علوم رجال و درایت مربوط میشود تایید کرده اند. این احادیث و باقیمانده ها از امام صادق جایگاه علمی امام صادق را از جایگاه واقعی یک دانشمند و فاضل شایسته احترام به یک دعانویس و انسان خرافاتی نادان و یاوه گو که گویا جایگاه واقعی او نیز هست تقلیل میدهد.

البته انسان خردگرا بدون توجه به اندیشمند به خود اندیشه نگاه میکند، و حتی از یک انسان دیوانه و جاهل نیز ممکن است تفکراتی استخراج شود که تفکرات ارزشمند و صحیحی باشند، لذا هدف نویسنده از نگارش این عبارات این نیست که تمامی تفکرات امام صادق را به دلیل اینکه اکثر تفکرات ایشان یاوه بوده اند باید کنار گذاشت. ممکن است انسان کم خرد و خرافاتی ای مانند امام صادق نیز حرفهای ارزشمندی زده باشد که باید آنها را آموخت و از آنها تقدیر کرد اما باقی اباطیل و اراجیفی که ایشان فرموده اند را به زباله دان انداخت و به امام صادق نیز با همان چشمی نگاه کرد که به امام خمینی و خلخالی و مشکینی نگاه میکنیم.

هدف از بیان این مطالب ترور کورکورانه شخصیت امام صادق نیست، هدف بت شکنی و زدودن قداست است از چهره این اشخاص، امام صادق ممکن است از بسیاری از افراد زمان خودش آگاهتر بوده باشد و در مقایسه با بسیاری از حتی آخوندها نیز انسان داناتری باشد، اما از هیچ قداست و جایگاه ویژه فرابشری ای برخوردار نیست و شایسته احترام و ستایش ویژه ای نیست. حتی اگر قرار باشد امام صادق را دانشمند نیز بدانیم، جایگاه واقعی این شخص همانطور که گفته شد بسیار پایین تر از افرادی مثل جابر بن حیان بوده است و در زمینه فقاهت و تحقیقات دینی هم اطلاعات ایشان حتی در حد شیخ کلینی و علامه مجلسی و علامه طباطباعی نیز نیست!

اگر دانشمند ترین امامان ایشان است، واقعا باید به حال بقیه 11 امام که قطعاً وجود داشته اند تاسف خورد. شاید چندان بی مورد نباشد که امامان شیعه را نیز همچون پیامبر اسلام امی و بیسواد دانست. ایشان نه مشکلی را از راه بشریت برداشتند نه مفهومی یا اختراعی را تقدیم به تاریخ کردند تا قطار دانش بشری را شتاب بخشیده باشند نه توانستند با گرامی داشتن کثرت گرایی و خردگرایی و ترویج انسانیت و شادی چراغی را در جامعه تاریک اسلامی روشن کنند. تنها خرافه آفریدند و به جهل و خشونت و سنگ مغزی دامن زدند.