۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

جوابیه‌ی آقای اکبر گنجی به «جنبش سبز به کجا می‌خواهد برود؟»‌

این نوشته، جوابیه‌ی آقای اکبر گنجی است به کامنتی که آقای داریوش برادری پای مطلب «جنبش سبز به کجا می‌خواهد برود؟» گذاشته‌اند


فرموده‌اند: «حالت عدم خشونت مبارزه ی مدنی به معنای قبول کتک خوردن نیست و در این صحنه مدرن مبارزه مدنی هر دو طرف به یک اندازه موظف به اجرای مبارزه و چالش مدنی و قانونی و عدم خشونت هستند.
وقتی یک طرف مثل نیروهای دولتی دست به خشونت می‌زنند، آن گاه از عدم خشونت سخن گفتن حماقت است، زیرا خشونت صورت گرفته است.»
نیروی مدنی کسی است که از خشونت استفاده می‌کند اما به عدم خشونت باز می‌گردد: «مثل حرکات مردم که وقتی به آنها تیراندازی می‌شود، به نیروی انتظامی حمله می‌کنند و بعد هم زمان به نیروهای انتظامی زخمی کمک می‌کنند.»
و در نهایت تجویز فرموده‌اند: «این حق ملت و وظیفه ملت است که حتی دست به اسلحه ببرد و از قانون اساسی و از حق انتخاب خویش دفاع کند... در نهایت الان لازم است که برای حکومت هر چه بیشتر مشخص شود که این ملت حاضر است دست به اسلحه و یا اعتصاب سراسری بزند


:اکبر گنجی
از سال‌ها پیش به صراحت گفته‌ام که مدافع روش های مسالمت‌آمیز (غیر‌خشونت‌آمیز) هستم. الگوی من گاندی است (فیلم گاندی را حتما نگاه کنید، برنده ی 9 جایزه ی اسکار)، که چنان مبارزه‌ای را در بدترین شرایط پیش برد و به پیروزی دست یافت.
متکای من، تاریخ است، نه بحث های انتزاعی. به گذارهای موفق به دموکراسی در ٣٥ سال گذشته می‌نگرم که همگی به روش‌های مسالمت‌آمیز به هدف دست یافته‌اند، نه استفاده از اسلحه
از جهت عملی، جنبش سبز اگر هم بخواهد، فاقد امکان استفاده از خشونت است. اما رژیم که دارای سازمان سرکوب قوی است، مردم را به گلوله می‌بندد، مخالفان را ترور می‌کند، با اتومبیل از روی معترضان مسالمت‌جو رد می‌شود و بی‌رحمانه آنان را به شهادت می‌رساند

فرموده‌اند: «مهمترین شعار در آن زمان و هنوز بایستی رشد هر چه بیشتر شکاف و ایجاد وحدت در درون مبارزان مدنی و شکاف بیشتر در درون نیروی متقابل باشد. یعنی به قول پایه‌گذار سیاست مدرن ماکیاولی باید یک شعار مدرن سیاسی همیشه دو فونکسیون داشته باشد. یعنی از یک طرف این شعار باید بیشترین وحدت در میان هواداران خویش و در عین حال بیشترین تفرقه و شکاف در میان مخالفان را ایجاد کند


:گنجی
با این فرمایش شما کاملاً موافق هستم. اما تا حدی که من می فهمم، تجویز به خشونت، و از آن بدتر توسل عملی به خشونت، به این نتایج ختم می‌شود: وحدت بیشتر زمامداران حاکم، ایجاد تفرقه میان فاعلان و بازیگران جنبش سبز، ریزش شدید نیروهای جنبش سبز، از دست دادن مشروعیت اخلاقی جنبش سبز، محکوم کردن جنبش از سوی نهادهای حقوق بشری، کشته شدن افراد. در بند بعد نشان خواهیم داد که چگونه آنان صفوف خود را حول رهبر متحد می‌کنند
به گمان من، محل نزاع، خواستن و نخواستن نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر و راه رسیدن بدان است. اگر کسی خواهان دموکراسی است، باید راه‌های رسیدن به آن‌ را بازگو کند.
شعار دادن داروی درد ما نیست. باید به تجربه‌های گذار به دموکراسی نگریست. همان کاری که در جامعه‌شناسی و علم سیاست صورت می‌گیرد. تاریخ، تاریخ، تاریخ. یعنی: اسپانیا، پرتقال، شیلی، آفریقای جنوبی، لهستان، چک و اسلواکی، آلمان شرقی و دیگر گذارهای موفق. این همان نکته‌ای است که معمولاً بدان توجه نمی‌شود. در نوشته‌ای مبسوط به این موضوع پرداخته ام؛ امیدوارم جایی برای انتشار آن بیابم

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

عوامل به وجود آورنده ی انقلاب

نارضایتی عمیق از وضع جاری

نارضایتی عنصر به وجود آورنده ی تغییر است ولی هر نازضایتی نمی تواند به انقلاب تبدیل گردد, بلکه این نارضایتی باید به حد ناامیدی از اصلاح در پیکره ی سیاسی موجود در آمده باشد تا کم کم به عنصر خشم منجر شود. یکی دیگر از شاخصه های این نارضایتی, ظهور در طبقه ها و قشرها و نخبه گان است


ظهور ایدئولوژی های جدید و جایگزین

ایدئولوژی به معنی اشتراکات فرهنگی و عقیدتی است که به نحوی نمادین بیان می گردد, ایدئولوژی به معنای خاصش نوعی انقلا گفتاری محسوب می شود که اهداف جدیدی را پیش روی افراد ناراضی از وضع موجود قرار می دهد تا در حول آنها به ارائه ی نظریات و ایده های جدید اقدام شود. برینتون گفته که هیچ انقلابی بدون ظهور ایدئولوژی جدید شکل نمی گیرد. این ایدئولوژی اهداف دور از دسترسی را که کمبود حکومت موجود است و حکومت نمی تواند آنها را تحقق بخشد, نشانه می رود تا هم رضایتی عقلایی از ارضاء آنها در آینده برای جذب عامیون استفاده کند و هم با آرمانهایش به ساختارهای نخبه گان ساخت بدهد و آنها را در یک جهت هماهنگ کند .
ایدئولوژی هر انقلاب در چگونگی روندها و چهاچوب ها در حال و آینده ی پیروزی و یا شکست آن انقلاب نقش بسیار اساسی دارد به عبارتی چگونگی پیروزی, حکومت جایگزین, نقش های رهبری و دیگر عوامل که با پیروزی یک انقلاب به دنبال آن می آیند از ایدئولوژی آن انقلاب بر می خیزند و هر چه این ایدئولوژی به آرمان های آن جامعه نزدیکتر باشد پیروزی نزدیکتر و موفق تر است




گسترش روحیه ی آنارشیستی
گسترش روحیه ی انقلابی آغاز دوران آنارشیستی یک انقلاب است. در این زمان جامعه دیگر به آن قدرت رسیده است که برای رسیدن به خواسته هایش در پی عمل کردن به آنها باشد. شورش ها, انتقادهای مستقیم و خالی از کنایه, تظاهرات های غیر آرام و... همه و همه از نشانه های رسیدن جامعه به این سطح از نارضایتی است. در مرحله ی دوم, یعنی بروز ایدئولوژی, هنوز مردم عامی نوعی پشیمانی, برای مقابله با تغییرات در آینده و حفظ وضع موجود را با خود همراه دارند ولی در مرحله ی گسترش روحیه انقلابی دیگر این محافظه کاری به تدریج از بین می رود و به نوعی تنفر تبدیل می شود. هر چه این تنفر ریشه دارتر و بزرگتر باشد چهره ی انقلاب ها خونین تر و پر اضطراب تر نیز می شوند, زیرا در آنها علاوه بر نابود شدن نهاد های حکومت پیشین, کارکنان و عوامل حکومت پیشین هم مورد خشم مردم قرار خواهند گرفت. به طور کلی به وجود آمدن این دوره شاخصه ی بروز انقلاب است, هیچ کدام از مراحل قبل این حس را بر کل جامعه القاء نمی کنند که می توانند به انقلاب منجر شوند ولی ورود به دوره ی آنارشیستی, بازگشت به عقب را ناممکن می کند و از طرفی وجود جهل در سران حکومت که تنها به ادامه ی سرکوب ادامه می دهند, این روحیه را هر روز بیشتر از پیش می کند و تا آن حد پیش می رود که به انقلاب منجر گردد




وجود رهبر
وجود رهبر, تشابه بی حد و اندازه ای با ایدئولوژی دارد. در جریان یک انقلاب همیشه یک ایدئولوژی حاکم نمی شود, بلکه انواع ایدئولوژی ها در کنار یکدیگر فعال اند ولی ایدئولوژی عام تر و نزدیکتر به اکثرت ( منظور کسانی است که در روند انقلاب نقش فعالتر و ایدئولوژی بارزتر و پذیرفتنی تری دارند ) از درون خود رهبری را برای بسیح این نیروها در نظر می گیرد و نقش هم آوایی برای انقلاب شروع می گردد. این رهبر علاوه بر داشتن ویژگی ها سیاسی و اجتماعی و قشری باید شجاعت ایستادن در مقابل حکومت را هم داشته باشد. همچنین تعادل و تعامل با دیگر گروه ها و دسته ها نیز در روند پیروزی نقش بسیار مهمی دارد. آیت الله خمینی زمانی که در پاریس اقامت داشت در مورد تعامل با این گروه ها که حتی ایدئولوژی های مخالف داشتند کوشید ولی وقتی نیروی غالب بر انقلاب شکل گرفت و انقلاب به پیروزی رسید, همکاری پایان یافت. فیدل کاسترو در کوبا رهبری انقلاب کوبا را بر عهده داشت, این انقلاب ها که با رهبری یک نفر به عنوان شاخصه ی بروز آنها به موفقیت می رسند را انقلاب های تک نفری می نامند ولی در غالب انقلاب ها این گونه نیست که یک نفر بتواند بسیج نیروها و نارضایتی ها را مهیا کند. گاهی مانند انقلاب ۱۹۱۷ روسیه, الجزایر , انقلاب فرانسه , انقلاب ۱۹۷۹ نیکاراگوئه و انقلاب ۱۹۴۵ چین رهبری به یک گروه و یا دسته بر می گردد که بیشترین پیروان را دارند و ایدئولوژی مقبول تر را در اختیار دارند, ولی در کل این دسته ها نیز شخصت های مشهوری را دارند که حرف آخر رامی زنند مثلا" لنین و بلشویسم در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه , احمد آل در الجزایر , برینتون و روبسیر در انقلاب فرانسه , مائو در انقلاب ۱۹۴۵ چین.