استنلى ميلگرم در سال ۱۹۶۳ يک آگهى در روزنامه هاى امريکا به چاپ رساند و از داوطلبانى
که مىخواستند قدرت حافظه خود را آزمايش کنند،خواست تا آخر هفته به آزمايشگاه او بيايند.در اين آگهى امده بود که اين آزمايش بيشتر از يک ساعت وقت انها را نمى گيرد و به هر داوطلب ۵ دلار دستمزد داده مى شود.روز مقرر نزديک به صد نفر مقابل آزمايشگاه ميلگرم صف کشيدند.دکتر ميلگرم نگاهى به جمعيت انبوه انداخت...
آدم هااز بيست تا پنجاه ساله خودشان را به آنجا رساند بودند.قسمت اول نقشه اش درست از آب در آمده بود.بعد دکتر آنها را يکى يکى به اتاق آزمايش برد.به آنها گفت که ازمايش کمى تغيير کرده و آنها مىخواهند ميزان تاثير تنبيه بر يادگيرى را اندازه گيرى کنند.خودش پشت ميزى نشست و از داوطلب (الف) خواست پشت دستگاهى شوک الکتريکى بنشيند.آن دو از پشت ديوارشيشه اى ،شخص سومى را مى ديدند که در اتاقمجاور روى يک صندلى شکنجه نشسته بود و دست ها و پاهايش را بسته بودند.دکتر از شخص سوم سوال مى کرد
و هر بار که او اشتباه جواب مى داد،از داوطلب (الف) مى خواست دکمه شوک را فشار دهد.بعد فرياد هاى مردبيچاره اتاق را پر مى کرد. دکتر برگه سوال ها را کنار مى گذاشت و دستور مى داد که شوک دوباره تکرارشود.شرکت کننده (الف) که حسابى از ماجرا خوشش آمده بود،باز دکمه را فشار مى داد و بار ديگر فرياد هاى طرف سوم بلند مى کرد.دکتر مى دانست که دستگاه شوک خراب است.شرکت کننده (ب) هم که به صندلى بسته شده بود،يک بازيگر حرفه اى بود و وظيفه داشت بعد از فشار هر دکمه،نقش يک انسان شکنجه شده را بازى کند؛فرياد بکشد،گريه کند و ملتمسانه از آنها بخواهد که او را رها کنند.اما هيچ کدام از فرياد هاى او،داوطلب
(الف) را از فشار دکمه ها باز نمى داشت.دکتر دستور مى داد و داوطلب با هيجان دکمه را فشار مى داد.بعضىوقت ها،داوطلب (الف) خودش وارد عمل مى شد،سوال مى پرسيد،وقتى جواب اشتباه مى شنيد،ولتاژ را بالا مىبرد و دکمه را فشار مى داد! آزمايش هاى ميلگرم واقعا بىرحمانه بود،اما بى رحمى انسان ها را هم بر ملا مىکرد. او با اين آزمايش ساده نشان مىداد ،انسانها بيشتر از آنکه به حال زير دستان خود دل بسوزانند،نگران
اطاعت از دستورات ما فوق هستند.آدم ها بيشتر از آنکه به وجدان خود فکر کنند،تحت تاثيرموقعيتى قرار مىگيرند که در آن قرار گرفته اند. پيش از آزمايش ميلگرم،آدم ها هنوزدر اين فکر بودند که چگونه سرباز هاى نازى
حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره هاى آدم سوزى بيندازند و عين خيالشان هم نباشد،آيا آنها تحت
تاثير مواد مخدر و يا هيپنوتيزم بودند؟ آزمايش هاى ميلگرم جوابى براى اين سوال پيدا کرد
سرباز ها اگر چه مجبور به کارى غير انسانى شده بودند،پيش از هر چيز به اطاعت و تبعيت مى
انديشيدند.آنها هنگامى که با شليک گلوله ديگران را از پا در مى آوردند و ميليون ها نفررا در گورهاى دسته جمعىمى ريختند،حتى لحظه اى هم به وجدان خود رجوع نمى کردند.پشت دستگاه شکنجه نشسته بودند و بعد ازشنيدن هر فرمان دکمه را فشار داده بودند. دکتر ميلگرم در مقاله اى با عنوان (( خطرات سر سپاري)) نوشت من درآزمايش هاى خود نشان دادم که که يک انسان عادى حاضر است صرفا به خاطر دستور يک دانشمند پيش پااُفتاده ،انسان ديگرى را تا حد مرگ عذاب دهد.جيغ هاى مرد شکنجه شونده هيچ تاثيرى بر وجدان اوندارد.انسان ها دوست دارند وقتى دستورى به آنها داده مى شود تا آخر ان را عملى کنند. در همان سالها بود که
گروه (پينک فلويد) در البوم ديوار خود سرود:((وقتى بزرگ شديم و به مدرسه رفتيم/معلمهايى بودند که هر طور مىتوانستند/بچه ها را آزار مى دادند/با طعنه زدن/و افشا کردن هر نقطه ضعفى که آنها با وسواس پنهان کرده بودند/امادر شهر همه خوب مى دانستند/وقتى معلم ها شب به خانه بر مى گردند/زنان چاق و روانى شان/آنها را ميان انگشتشان فشار مى دهند/تا جانشان در آيد.)) شش سال بعد،در اوج جنگ ويتنام،ميلگرم نامه اى از يک سرباز
آمريکايى دريافت کرد که در سال ۱۹۶۳ در آزمايش او شرکت کرده بود.سرباز نوشته بود:((من نمى دانستم چرا درآن لحظه بايد کسى را عذاب دهم.اما حالا که در جنگ هستم مى فهمم که تنهاعده معدودى از آدم ها وقتىکارى خلاف وجدانشان انجام دهند،متوجه اشتباهشان مى شوند.در جنگ هر روز و هر ساعت تجربه اتاق شکنجهتکرار مى شود.ما تحت تاثير دستور ما فوق دست به کارهاى مى زنيم که با اعتقاداتمان تضاد کامل دارد)).
ميلگرم مدت ها درباره آزمايشش در روزنامه ها حرف زد و مصاحبه کرد. او مى گفت :قدرت مطلق،فسادمطلق مى آورد.انسان هايى که ناگهان در جايگاه قدرت قرار گرفته اند،طبيعتحيوانى خود را بر ملا مى کنند و ازآزار دادن ديگران لذت مى برند.اما ايا قدرت ذاتا فساد آور است؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر